This is love(H.S)
چی میشه عاشق شی درحالی که چهره ی عشقت رو ندیدی؟ (شامل بعضی از صحنه های جنسی اگر با این جور جیزا مشکل دارید فف و کنار بزارید)
چی میشه عاشق شی درحالی که چهره ی عشقت رو ندیدی؟ (شامل بعضی از صحنه های جنسی اگر با این جور جیزا مشکل دارید فف و کنار بزارید)
A mysterious tunnel stands in Carter's town. Ever since a little girl, she was told to always stay away from the tunnel. Danger lurks inside of it, and that scared Carter. No one was ever able to see the very end of the tunnel; even daylight couldn't shine through it. Now, 19 years old with such curiosity, Carters fri...
"To break the curse is to kill the one who casted it upon you." Book #1 Trailer is made by: @BoundToLove Highest rank: #51 in Fanfiction
میبوسمت و اسلحه ارو رو سرت نشونه میگیرم من رو میکشی و نوازشم میکنی بهم لبخند میزنیم و از هم متنفریم سکس میکنیم و شمع روشن میکنیم نفرین میکنیم و دعا میخونیم امروز هستی و فردا نه فردا دشمن من هستی و امروز جونت رو برام میذاری امروز من و توییم علیه دنیا فردا من علیه توام مقابل دنیا میبازم و برنده میشی هردوی مارو به دار...
زمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)
"You know, most of us are just fallen angels, but some of us were just born in Hell," His deep voice utters, a small grin playing at his lips, and I know he's straight from Hell. NEWLY REVISED AND RE-WRITTEN VERSION BEING DONE NOW AND WILL BE AVAILABLE IN BOOK FORM SOON
من بهش یه بوسه روی گونه دادم قبل اینکه به گوشش برگردم. من شاهرگی که بهش نیاز داشتم رو دیدم. با بوسیدن پوست ظریفش آمادش کردم برای کاری که قرار بود انجام بشه. دندون های نیشم از همیشه تیز تر بودن. آماده برای دریدن! من دندون هام رو توی شاهرگش فرو بردم و دو سوراخ روی گردنش به جا گذاشتم.. بقل گوشم نفس نفس میزد.. خون خیلی سر...
زندگی بوسیله تضادهاست که مفهوم پیدا میکند. تاریکی و روشنی...عشق و نفرت...سیاهی و سفیدي...شب و روز...شیطان وفرشته!! و چه به آشوب کشیده میشود زمانی که دو جهان با یکدیگر آمیخته شوند وتضادها در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. من فراتر از قوانین قدم گذاشتم و طعم میوه ممنوعه را چشیدم. و چنان با شراب عشقش مست شدم که از یاد بردم زی...
❝There's only a thin line between love and hate, and sometimes it feels like we're dancing on that line.❞ *Discontinued
* - میخوام داستانِ امپراطوری رو براتون تعریف کنم که از اولش یه هیولا نبود. درست برعکسِ هر داستانِ دیگهای، عشق اون رو یه هیولا کرد! * ⚠ WARNING ⚠ این داستان شامل خشونت، کَنیبالیزم (Cannibalism) ، سکس و موردای دیگست... اگه فکر میکنین خوشتون نمیاد یا چندشتون میشه از خوندن داستان صرف نظر کنید، یا اگر نه، قسمت های علامت...