💙💚
109 stories
28th (L.S) by bebygun
bebygun
  • WpView
    Reads 109,551
  • WpVote
    Votes 17,903
  • WpPart
    Parts 47
مي بيني چرخش روزگار را؟ مي بيني؟ مني كه روزي در روياهايم تو را به آغوش مي كشيدم و در واقعيت از دور مي پاييدمت، حالا از آغوشت مي گريزم و در روياهايم به دنبالت مي دَوَم...! و تماشا كن مرا... مني كه عشقت را از دور ديدني مي ديدم و حالا... دريا دريا غرقت شده ام. ميداني، كاش لااقل آن روزها به جاي نقش كردن تصويرت ميان قاب دوربين، همانقدر يواشكي، بودنت را توي وجودم زنداني مي كردم؛ آخر اين "ديوانه"، هنوز هم به اندازه ي عمري برايت عشق دارد و... ديوانگي. "بيست و هشتمين"
Always You [L.S] ~ By Miss X by larry_diary
larry_diary
  • WpView
    Reads 3,305,129
  • WpVote
    Votes 303,280
  • WpPart
    Parts 140
هری...هرررری...خواهش میکنم نجاتم بده...نذار من رو ببرن...هرررری... قطرات اشک گونه های پسر چشم سبز رو تر میکنن...صدا توی ذهنش تکرار میشه....حتی جرات نکن به التماس هاش گوش بدی استایلز...حتی جرات نکن برگردی سمتش... صدای فریادهای وحشت زده ی لویی تنش رو میلرزونن...روحش رو از هم میدرن...قلبش رو از کار میندازن اما این اجبار بود.هری این قسم نانوشته رو امضا کرده بود. صدای لویی پشت سرش خاموش میشه.زمزمه ی خفه ی هری توی باد گم میشه. هری:متاسفم لویی.متاسفم...
Because Of Him ~[L.S]~  by Shishimoon
Shishimoon
  • WpView
    Reads 14,661
  • WpVote
    Votes 2,738
  • WpPart
    Parts 32
عشق فقط برای آدم‌های شجاعه. شاید زمانی به عشق نزدیک باشی و بهش اهمیت ندی، ولی زمان درستش که باشه، همه چیز سر جای خودش قرار می‌گیره.
EXPERIMENT (L.s) by story_1d_larry
story_1d_larry
  • WpView
    Reads 325,571
  • WpVote
    Votes 45,516
  • WpPart
    Parts 75
تنها گذاشتن فقط کاره یک انسان است.....اما من که انسان نیستم.....پس اینو تا آخرین روزی که نفس میکشی با خودت تکرار کن " من هیچ وقت تنهات نمیزارم". Finished✅✅ _________________ #experiment1#
Autism by saba2079
saba2079
  • WpView
    Reads 218,458
  • WpVote
    Votes 36,549
  • WpPart
    Parts 54
اون فقط اوتیسم داره.....
28th Street Bakery (نانوایی خیابان ۲۸ ام) by zahrazardai8q
zahrazardai8q
  • WpView
    Reads 12,749
  • WpVote
    Votes 2,460
  • WpPart
    Parts 32
لویی این دفعه داد زد... _چرا ازم فرار میکنی؟ هری با صدای آرومی جواب داد: _میترسم...! با رنجش چشماش بهش خیره شد.. لویی: از من؟ هری: از عشق... .................................................................. اینجا نه خبر از قتل و گروگان گیری نه سلطنت و گرگ ها اینجا داستان آدم های معمولی و زندگی های روزمره کسایی که واسه خانوادشون، زندگی شون و آرزو هاشون و قلبشون میجنگن.... (هری پسر۲۰ ساله ای که توی نونوایی شهر کوچیک هولمز چپل کار میکنه و لویی ۲۷ ساله ای که یکی از بزرگترین سهام دارای لندن...) کاپل :لری_ اندکی زیام (+اسمات)
Royal //  L.S. Persian // by CBIsmySoulMate
CBIsmySoulMate
  • WpView
    Reads 1,374
  • WpVote
    Votes 130
  • WpPart
    Parts 4
Larry مسوول آموزش های نظامی شاهزاده بالاخره گفت " ب نظر من تجربه جنگ و سرکوب شورشیان ایرلندی می‌تونه تجربه ی خوبی برای شاهزاده ی جوان باشه ! "
⋆Rings⋆[L.S_Z.M] by f5t_TOMLINSON
f5t_TOMLINSON
  • WpView
    Reads 16,093
  • WpVote
    Votes 2,892
  • WpPart
    Parts 24
نه خواب است و نه مرگ است؛ او که انگار مرده ی زنده است خانه ای که در آن زاده شدی، دوستان عهد شبابت، پیرمرد و خدمتکار خانه، مشقات روز و پاداش آن، همه و همه ناپدید می‌گردند و افسانه میشود و دیگر در مهارت نمی‌آید. _رالف والدو اِمِرسون
Immortal (L.S) by mah_sr
mah_sr
  • WpView
    Reads 25,579
  • WpVote
    Votes 4,521
  • WpPart
    Parts 27
[COMPELTED] چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره می‌رسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیده‌ام به کهکشان، به بیکران، به "جاودان" داستانی درباره 'لری استایلینسون'
Ocean is your eyes[L.S] by Beti_Tommo
Beti_Tommo
  • WpView
    Reads 12,808
  • WpVote
    Votes 2,222
  • WpPart
    Parts 7
لویی نمیتونست چیزی رو که میبینه باور کنه...یه پسر وحشت زده وسط اون آب شناور بود یه پسر وحشت زده خیلی زیبا که مثل ماهی دم داشت و روی اون رو پولک های براق سبز رنگ پوشونده بود...به همون اندازه که این غیر واقعی و غیر قابل باور و افسانه ایه ،اون درست جلوی چشماشون بود،حقیقی،زیبا و سردرگم ...یه پری دریایی که جلوی دیدگان شوک زده همه اونها داشت وسط آکواریوم شنا میکرد و هیچ راهی وجود نداشت که بشه منکر این حقیقت شد و اهمیتی نداشت چقدر با منطق و شنیده ها و دانایی لویی و بقیه اون دانشمند ها در تضاد و مغایرت باشه... یا... داستان دانشمند جوونی که میخواد بزرگترین کشف دنیای زیست شناسی رو به اقیانوس، ینی خونه اش برگردونه ولی در میونه راه میفهمه خونه اون فقط آغوش خودشه!