Daltonien || GxG
"هی ما همدیگه رو توی مهمونی دیدیم... من جرجیام یادته؟" آدری به قیافهای که مطمئنا نمیشناختش خیره شد و سعی کرد لبخند بزنه اما لمس عجیب غریبه روی شونهش که با پارچه لباسش پوشیده شده بود و نگاه هایی که از دور تا دور میزش به سمتش شلیک میشدن، عصبیش کرده بودن. در آخر خنده هیستریک و لرزانی تحویلش داد، "من برای مهمونی نرفته ب...