theregalo
- Reads 4,380
- Votes 793
- Parts 14
"دستمو نگه دار"
روبروی سنگ قبر زانو زد،تفنگ سرد رو گذاشت روی شقیقهاش،توی اون گرگ و میش همه چیز سرد تر و مرده تر بنظر میرسید.یه قطره اشک از چشمش سرازیر شد و زیر لب زمزمه کرد:بلخره دارم میام.
و ماشه رو کشید.
______________
🚫⚠️این داستان دارای صحنه های نامناسب مثل خودکشی،افسردگی و...است.