120 years later, the Malik family becomes the rulers of England. Making Zayn, Prince Zayn. They make some changes into the world, 'For the better'. What happens when Ivory becomes his slave? © @zaynmoans

❣ ☄ خودمم نمیدونم چجوری... فقط میدونم وقتی که چشمام و باز کردم توی دنیایی که تو زندگی میکردی پیدا شدم و من تو دنیای خود تو غرق شدم!

اخرین قطره اسپری رو دیوار پاشیده شد و اون به چیزی که خلق کرده بود پوزخند زد. اون خوب میدونست چجوری دست روی نقطه ضعف اونا بذاره.

دستشون و از دهنت مى برن پايين و پايين تر و وقتى به قلبت رسيدن دم گوشت آواز سوگواريت و مى خونن.وقتى لا به لاى زمان گمشدى واقعا چى كار مى كنى تا دقيقه ها رو سريع طى كنى و به حال برسى؟

When you've crossed every line possible. Where does that leave you? Zayn and Melony have been through a lot, trying to find themselves and each other. Things seem to be going well for them. It almost seems too 'good to be true' at times. Maybe it is. Maybe it isn't. Will it last, or will the lines they crossed before, come back to haunt them? Sequel to Crossed Lines. Rankings: # 23 in malik out of 46.7K stories # 50 in zayn out of 77.1K stories # 60 in zaynmalik out of 57.8K stories # 198 in interracial out of 20.3K stories # 417 in Mature out of 83K stories # 1 in Melony out of 56 Stories

خط مرز„ «نابود شدن ما مثل خاكستر بود و ما فرو ريختيم چون آروزوي رهايي داشتيم...» ZAYN fan fiction

"Maybe if I never met him, I'd still be alive..."

in which a shy, mysterious man falls in love with an outgoing free spirit. (lowercase intended) (amazing cover by @turdiform)

{𝑯𝒂𝒓𝒓𝒚 𝑺𝒕𝒚𝒍𝒆𝒔} 𝑯𝒂𝒓𝒓𝒚 𝒘𝒂𝒔 𝒇𝒊𝒍𝒍𝒆𝒅 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒅𝒊𝒎𝒑𝒍𝒆𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒈𝒓𝒆𝒆𝒏 𝒆𝒚𝒆𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒔𝒌𝒆𝒕𝒄𝒉𝒆𝒔 𝒃𝒆𝒚𝒐𝒏𝒅 𝒔𝒌𝒆𝒕𝒄𝒉𝒆𝒔 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒒𝒖𝒐𝒕𝒆𝒔 𝒅𝒐𝒐𝒅𝒍𝒆𝒅 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒄𝒐𝒓𝒏𝒆𝒓𝒔. 𝑯𝒆 𝒉𝒂𝒅 𝒂 𝒄𝒐𝒍𝒐𝒖𝒓𝒇𝒖𝒍 𝒊𝒎𝒂𝒈𝒊𝒏𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏 𝒂𝒍𝒕𝒉𝒐𝒖𝒈𝒉 𝒉𝒆 𝒉𝒂𝒕𝒆𝒅 𝒄𝒐𝒍𝒐𝒖𝒓 𝒂𝒓𝒕. 𝑪𝒂𝒎𝒊𝒍𝒂 𝒘𝒂𝒔 𝒇𝒊𝒍𝒍𝒆𝒅 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒘𝒊𝒔𝒆 𝒘𝒐𝒓𝒅𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒂 𝒃𝒊𝒈 𝒕𝒐𝒐𝒕𝒉𝒚 𝒔𝒎𝒊𝒍𝒆 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒂 𝒄𝒂𝒎𝒆𝒓𝒂 𝒂𝒓𝒐𝒖𝒏𝒅 𝒉𝒆𝒓 𝒏𝒆𝒄𝒌. 𝑨𝒏𝒅 𝒉𝒆𝒓 𝒉𝒂𝒏𝒅𝒔 𝒘𝒆𝒓𝒆 𝒂𝒍𝒘𝒂𝒚𝒔 𝒄𝒐𝒍𝒅 𝒂𝒔 𝒔𝒉𝒆 𝒏𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒘𝒐𝒓𝒆 𝒈𝒍𝒐𝒗𝒆𝒔 𝒘𝒉𝒊𝒍𝒆 𝒕𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒑𝒊𝒄𝒕𝒖𝒓𝒆𝒔 𝒐𝒖𝒕𝒔𝒊𝒅𝒆. 𝑨𝒏𝒅 𝒕𝒉𝒆𝒊𝒓 𝒔𝒕𝒐𝒓𝒚 𝒃𝒆𝒈𝒂𝒏 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒖𝒏𝒊𝒄𝒂𝒕𝒊𝒏𝒈 𝒕𝒉𝒓𝒐𝒖𝒈𝒉 𝒂𝒓𝒕. 𝑺𝒕𝒂𝒓𝒕𝒆𝒅: 𝑱𝒖𝒍𝒚 29𝒕𝒉 2017 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅: 𝑺𝒆𝒑𝒕𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓 20𝒕𝒉 2017 𝑪𝒐𝒗𝒆𝒓 𝒃𝒚: 𝒅𝒆𝒍𝒐𝒖𝒔𝒊𝒐𝒏𝒂𝒍

کابوسی که هیچوقت ازش رها نمیشی.. ⚜شیطان داره بهم نزدیک میشه.. نزدیک و نزدیک تر.. درحالیکه داشتم از درون ذوب میشدم، آرامشی انگشتامو لمس کرد. سرمو به سمتش که درست کنارم نشسته بود، چرخوندم. با اون چشمای زمردینش بهم خیره شده بود و لبخند دلنشینی به لب داشت. به لب هاش خیره شدم که داشت میگفت: ما تو این کابوس تنها نیستیم." دستاشو تو دستام فشردم تا بیشتر آرامش بگیرم. و حالا شیطان.. درست مقابلمه..⚜ 🌟By Shamimeh A Covered by @elnazml