MariaKim_87's Reading List
3 stories
I am an idol, am I a human? by 0kamelia0
I am an idol, am I a human?
0kamelia0
  • Reads 491
  • Votes 164
  • Parts 22
گاهی توی زندگی آرزو میکنی که ای کاش جادو واقعیت داشت. ولی یکی توی این دنیا پیدا میشه که آرزو میکنه ای کاش هیچ معجزه‌ای اتفاق نمی‌افتاد. لی ته‌یونگ متاسفانه اون فردیه که از طرف سرنوشت برای واقعی شدن جادو انتخاب میشه بخشی از داستان: جانی آماده بود تا یه چیزی برای سرهم کردن پیدا کنه ولی هنوز تلاشی نکرده، دستی روی بازوش قرار گرفت و ساکتش کرد: "خودم توضیح میدم." ته‌یونگ نمیتونست مسئولیتشو به جانی بسپاره و خودشو کنار بکشه هرچند نمیدونست که چی باید بگه یا چطور شرایط رو توضیح بده اونم وقتی خودش هنوز متوجه نشده بود چه اتفاقی افتاده. مقابل منیجر که بهت زده نگاش میکرد ایستاد: "هئونگ، از قیافه ات مشخصه چقدر تعجب کردی. میدونم احمقانه و غیرقابل باوره. هرکسی تا دیروز به منم میگفت که همچین چیزی ممکنه بهش میخندیدم و به عقلش شک میکردم. ولی حالا که شده. خودمم نمیدونم چجوری یا اصلا چطور ممکنه، بهرحال همین شده که داری میبینی" منیجر نفس نمیکشید ولی مغزش مشغول تحلیل دیده هاش بود: "تو خواهر دو قلوی ته‌یونگی؟" ته‌یونگ کلافه آه کشید: "ای کاش میبودم ولی نه. هئونگ من خودشم. من لی ته‌یونگم" ژانر: فانتزی؛ رمنس؛ درام؛ روزمره شخصیت ها: ته‌یونگ، جه‌هیون، جانی، دویونگ، هه‌چان، جنو و باقی اعضای ان سی تی زوجها: جاندو و نوهیوک و
Life never be like what you want by 0kamelia0
Life never be like what you want
0kamelia0
  • Reads 23
  • Votes 4
  • Parts 1
توی ده سالگی با هم آشنا شدیم. دنیا‌هامون با هم فرسنگ‌ها فاصله داشت. شاید اگه سونیا اون روز تصمیم نمی‌گرفت یک لباس شیری رنگ با گل‌های صورتی بپوشه هرگز این دوستی شکل نمی‌گرفت.
Rᴇᴘʟᴀᴄᴇᴍᴇɴᴛ🎨Sᴇᴋᴀɪ🎨جایگـزین-Full by Diyaan93
Rᴇᴘʟᴀᴄᴇᴍᴇɴᴛ🎨Sᴇᴋᴀɪ🎨جایگـزین-Full
Diyaan93
  • Reads 10,305
  • Votes 1,901
  • Parts 8
‌‍ 💠̶C̶̶ᴏ̶̶ᴜ̶̶ᴘ̶̶ʟ̶̶ᴇ̶̶s̶ : ‌sᴇᴋᴀɪ🔹ʜᴜɴʜᴀɴ🔹ᴋʀɪsʜᴀɴ 💠̶G̶̶ᴇ̶̶ɴ̶̶ʀ̶̶ᴇ̶̶ ̶: ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ🔸ᴅʀᴀᴍ🔸ᴀɴɢsᴛ 📜یک سال تمام بوسیدمش تا راضی شد باهام بخوابه. من گی نبودم اما عاشق اون شده بودم. 1سال بهم فرصت داد تا پشیمون بشم اما حس من به اون خیلی عمیق تر از این بود که بخوام برای چندثانیه درد، بیخیالش بشم. اون مجسمه ی سنگی و بی روح، برای من مثل یه فرشته ی نگهبان بود. برام میخندید، من رو میخندوند و گاهی باهام شوخی میکرد. هرچند خیلی کم. کنترلم میکرد، برام تصمیم میگرفت، باعث دردم میشد، مردونگیم زیر سوال میرفت اما من، همچنان دیوانه وار عاشقش بودم. با تموم این ها من چطور میتونستم مدام باخودم تکرار نکنم که: اون...چرا ترکش کرد...؟؟ و در آخر بعد از 14ماه هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده باشم.