Ma Fav Larry books
3 stories
*شاهزاده دزد دریایی *لری استایلینسون by maedeh1
*شاهزاده دزد دریایی *لری استایلینسون
maedeh1
  • Reads 226,860
  • Votes 24,608
  • Parts 43
این داستان ورژن لری استایلینسون داستان "شاهزاده دزد دریایی" می باشد. لویی تاملینسون، وارث تاج و تخت انگلستان در کشتی درحال مسافرت به فرانسه بود که کشتی اش توسط هری استایلز، بدنام ترین دزد دریایی، معروف به شاهزاده ی هفت دریا مورد حمله قرار گرفت. امیدوارم که خوشتون بیاد. در ضمن داستان مطالب بالای 18 سال داره...با اطلاع بخونید لطفا اگه خوشتون اومد داستانو به دوستاتونم معرفی کنید تا همینجا بخونن...ممنون
When Hate Turns Into Love (Larry Stylinson AU)  by Larrys_Girl
When Hate Turns Into Love (Larry Stylinson AU)
Larrys_Girl
  • Reads 2,605,859
  • Votes 104,578
  • Parts 32
[3rd place in the Bromance Awards Holiday 2015] The Styles and the Tomlinsons. Those two families have never gotten along with each other due to an event in the past. So because of this, Louis Tomlinson hates Harry Styles, simple as that. What Louis doesn't know, though (or anyone in their families for that matter) is that Harry doesn't hate Louis, rather the opposite. He's always taken a liking to the feathery haired boy. Why? He doesn't know, but ever since kindergarten, there's always been something special about that boy. To make matters worse, Harry's quite the tease. He loves to make Louis weak and nervous, something Louis hates. He always tries to push him away and tell him to fuck off, which only makes Harry like him even more. So, what happens when Louis eventually gives in to Harry's touches? Will love occur? And if so, what will their families think of it? © All Rights Reserved 2014. Larrys_Girl Highest Ratings: #1 in Louis (23/12-20) #1 in Direction (26/4-21) #1 in Larry (30/6-21) #5 in Larrystylinson (24/12-20) #75 in Fanfiction
Ocean 'L.s' by KiwiStyles2013
Ocean 'L.s'
KiwiStyles2013
  • Reads 897
  • Votes 182
  • Parts 11
میدونی گاهی وقتا حس شیشم خیلی خوبه! میفهمی چه اتفاقی برای اطرافیانت داره میفته... اما گاهی وقتاهم خیلی خیلی عذاب اوره!وقتی میفهمی همون اتفاقی که بهش فکر میکردی و ازش میترسیدی افتاده و تمام تنت سر میشه بی حس مثل روح میشی.. گاهی وقتا اشک داره گاهی وقتا لبخند.. مثل وقتی که حس شیشمت میگه میخوای کسی که دوسش داری‌رو ببینی..اولش خیلی میترسی چون انتظارشو نداری و فکر میکنی حالا چی میشه؟...نکنه اون منو نپذیره؟...نکنه از من بدش بیاد بعد اینهمه مدت...!؟ اما وقتی باهاش حرف میزنی شاید حتی ازت ناراحت باشه ولی با دیدنت همه چیو فراموش میکنه و روحش برات به پرواز درمیاد.. عاشق اون حس شیشمیم که گفت لحظه دومیم هست که تورو ببینم و همه چی خوب پیش بره....:)))