gray_koala
- Reads 20,853
- Votes 5,445
- Parts 40
[completed]
لیام فقط یه دانشجوی سال آخری تنها بود که سخت کار میکرد تا بتونه زندگیش رو جمع کنه، همه چیز عادی بو د البته فقط تا قبل از راه دادن اون گربه به خونه اش.
+زین؟ تو چطوری شکل آدم شدی؟ میدونی؟
لب و لوچه ی پسر آويزون شد.
-نمیدونم که، ماما بهم نگفته بود منم میتونم عوض شم.
+تو تنها نیستی؟ مامان داری؟
پسر با چشم هایی که اشک توشون حلقه زده بود، سرش رو تکون داد.
+خب اون کجاست؟
قطره اشک کوچیکی از چشم پسر چکه کرد که باعث شد قلب لیام بلرزه.
-اون نیست، زین بیدار شد...ماما نبود.