❤Ziam Mayne💛
7 stories
~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED] by ziam_ir
ziam_ir
  • WpView
    Reads 183,100
  • WpVote
    Votes 20,104
  • WpPart
    Parts 62
ليام پين ! تو هيچ وقت نميدونستي شخصيتي رو كه توي داستانت شكل دادي، روزي قراره باهاش زندگي كني!
12 (l.s)(z.m) -Complete- by toovic
toovic
  • WpView
    Reads 249,143
  • WpVote
    Votes 44,177
  • WpPart
    Parts 58
۴ تا جوجه دانشجو که تنها دغدغه ی زندگیشون نمره ی دانشگاس و فکر میکنن تمام دنیا دور خودشون میچرخه و تنها چیزی که بهش فک می کنن اینه که کرم بعدیشونو کجا بریزن. غافل از اینکه یه اتفاق عجیب انتظارشونو میکشه ! یه اتفاق عجیب؟ شایدم یه موجود عجیب! موجودی که اجازه ورود به این دنیا رو نداره.... کاری که انجام دادن واقعا ارزششو داشت ؟؟ ........ نگاهمو به چشمای یخیش دوختم. تیله های بی روح آبیش نه تنها کمکی به کمتر شدن لرز بدنم نمیکرد بلکه حس میکردم مثل سیاه چاله روحمو سمت خودش میکشید. دستشو اروم بالا اورد و روی فکم گذاشت و از سرمای غیر عادی دستش صورتم مور مور شد. آروم سرمو سمت راست برگردوند. با دیدن بازتاب خودم توی آینه نفسم برید آخه...‌ فقط.... من..... توی آینه معلوم بودم. ⚠️هنگام خوندن فف نخ و سوزن همرایتان باشد.....خطر پاره شدن(از خنده) پارت های اولیه در دست تعمیر میباشد🛂
pretty boy (Persian Translation) by StylinMayne
StylinMayne
  • WpView
    Reads 437,147
  • WpVote
    Votes 70,368
  • WpPart
    Parts 104
[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: تو لیاقت تموم ستاره‌های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1
🌈آبی به رنگ دوست داشتن🌈💙 by siyahliklar
siyahliklar
  • WpView
    Reads 20,023
  • WpVote
    Votes 2,569
  • WpPart
    Parts 43
...اون بی خبر از هرچیزی شروع کرده بود به بازی کردن با دل من و من هیچکاری نمیتونستم انجام بدم!!! مثل کسی که سرطان داشته باشه و با هرنفسش بیشتر بمیره؛ یا یه کسی که محکوم به طناب دار باشه درست قبل روزی که میخواد آزاد بشه!! اهل فلسفه بافتن نیستن من تو باتلاقی که خودم ساخته بودم گیر کرده بودم و با هر حرکتم بیشتر سر میخوردم و پایین میرفتم...
"WHO AM I TO YOU" Z.M by mahdih___
mahdih___
  • WpView
    Reads 1,281
  • WpVote
    Votes 177
  • WpPart
    Parts 6
او فقط نه سال داشت، اما چشم هایش! دلبری صدساله. خطر! این داستان میتواند باعث خراش روح روانتان شود.
Vraiment (متاسف) by shirin_em
shirin_em
  • WpView
    Reads 58,297
  • WpVote
    Votes 5,553
  • WpPart
    Parts 49
من یه عروسکم عروسکی که لبخند به لبش دوختند عروسکی که سوخت همه ی وجودش ولی همچنان لبخند میزد چون دوختنش 🔞🔞
gangsta || Ziam  by Medi_Lee
Medi_Lee
  • WpView
    Reads 18,048
  • WpVote
    Votes 1,734
  • WpPart
    Parts 22
ز:من عاشقتم پسرک با گریه گفت و به این توجه نکرد که بارون تمام تنش رو خیس کرده پسر بزرگ تر اونو تو آغوشش گرفت و لباشو روی موهای خیس مشکیش گذاشت ل:ولی من عاشقت نیستم....من فقط عاشق وقتاییم که با اون صدای جادوییت باهام حرفای عاشقانه میزنی وقتی میخوام سخت به فاکت بدم لیام گفت و لباشو رو لبای پسرک گذاشت اون نیازی نداره عاشق باشه.... نیازی نداره عاشق چشمای خمار پسرک شه... اون الانشم توی چشمه عسل اون چشما گیر افتاده و کسی نمیتونه نجاتش بده درست مثل معتادی ک ساعتی بدون‌مواد میمیره ..... ز : فک می کنی بااین کارات چند نفرو میتونی بکشی؟ یه نفر دو نفر؟ همونطورکه اسلحه رو روی سرش گذاشته بود داد زد پسر بزرگتر با عصبانیت از ماشین پیاده شدو اسلحشو از جیبش در اوورد و روی سینش گذاشت ل : تو بکنش سه نفر خودشم مثل پسرک داد میزد حالا حاله ای از ترس توی چشمای پسرک کاملا معلوم بود لوکی که در از دور شاهد همه چیز بود با ترس به اون دوتا پسر روانی نگاه میکرد ...... 🔞هشدار این فن فیکشن دارای صحنه های +18 ، شکنجه و حاملگی مردان میباشد