I like
3 stories
Confessions Of A Gay Disney Prince [L.S] *Persian Translation* by Esslarrie
Esslarrie
  • WpView
    Reads 14,021
  • WpVote
    Votes 3,848
  • WpPart
    Parts 56
" جای شما اینجا نیست، عزیزم، چون هیچ همجنسگرایی تاحالا وجود نداشته و نخواهد داشت. تو فقط عقلتو از دست دادی. اما من نجاتت نمیدم؛ خودت رو نجات بده! " ____________________________________ سلام، این اولین تجربه ی من از نوشتن فن فیکشن تو واتپده و امیدوارم خوشتون بیاد. این داستان در اصل ترجمه هست و نویسنده ی واقعی Jayme Dray هست. ____________________________________ بخش اول《 پرنسس داخل برج 》: چَپتر ۱ تا ۲۲ بخش دوم《 پرنسسی که توانایی پرواز داشت 》 : چپتر ۲۳ تا ۴۹ بخش سوم《 شاه به لاما🦙 تبدیل شد 》: چپتر ۵۰ تا ۶۹ بخش چهارم《 ملکه ی قلب ها ثابت شد 》: چپتر ۷۰ تا ۹۰ بخش پنجم《 شرور با یک دوک 》: چپتر ۹۱ تا ۱۰۰ بخش ششم《 نبرد برای پا ها 》: چپتر ۱۰۱ تا ۱۱۵ بخش هفتم《 اژدها، خر را دوست دارد 》: چپتر ۱۱۶ تا ۱۳۰ ____________________________________ هشدار ❗❗ این داستان شامل صحنه های جنسی، خشونت گرافیکی و سناریو هایی است که میتواند یادآور حمله جنسی باشد. اگر نمیخواین این صحنه هارو بخونین به علامت ⚠️ دقت کنید.
•Fading• [L.S]  by SeTaRe4
SeTaRe4
  • WpView
    Reads 221,452
  • WpVote
    Votes 31,847
  • WpPart
    Parts 48
[Complete] لویی زیبایی رو، ترکیب رنگ‌ها و جنس‌های مختلفی که حس ظرافت رو درون آدم‌ها به‌وجود میارن، میشناسه. اون درحالی که داره توی دانشگاه فشن میخونه، هر روز این ترکیب‌ رو میبینه. برش لباس‌ها، رنگ پارچه‌ها، پیچیدگی‌ طرح‌ها، همهٔ این‌ها کنار هم قرار میگیرن تا یه‌چیز زیبا رو بسازن. ولی وقتی که یه دانشجوی علوم با پاهای بلند و لبخندی که چال‌ گونه‌هاش رو به نمایش میزاره قبول میکنه که مدل لویی بشه، لویی میفهمه که تازه زیبایی رو پیدا کرده. هری فکر میکنه لویی فقط به کسی نیاز داره که بهش ثابت کنه چقدر زیباست. °Persian Translation°
vice versa [zarry] by ellannosaurus
ellannosaurus
  • WpView
    Reads 6,957
  • WpVote
    Votes 1,311
  • WpPart
    Parts 21
❌بوک در حال ادیته. لطفا فعلا از خوندنش امتناع کنید تا وقتی که این پیام رو بردارم... ممنون❌ از بین میلیارد ها پایان متفاوت، ما چیزی رو انتخاب کردیم که باعث از بین رفتنمون شد. پایان برای ما میتونست شیرین باشه، میتونست شاد باشه، میتونست پر از لحظات ناب و دوست داشتنی باشه..... ولی... یه تغییر کوچیک و لحظه ای، میتونه باعث بوجود اومدن یه پایان کاملا متفاوت بشه... و پایان برای ما... همون پایانی شد که احتمالش فقط یک در میلیارد بود... و تموم پایان های دیگه بی معنی شدن... شاید اگه من شیطان نبودم.... شاید اگه تو فرشته نبودی... شاید اگه اون کتاب وجود نداشت.... و هزار شاید دیگه... همه چیز میتونست متفاوت باشه... ولی نشد... و شروعش... از کجا شروع شد؟ ما درباره ی پایان حرف زدیم، ولی شروع جایی بود که اشتباه کرده بودیم. شروع ما اشتباه بود. حسی که بوجود اومد و عوضمون کرد، از پایه غلط بود... شاید من باید یک شیطان میموندم... و تو یک فرشته.... شاید نباید با سرنوشت میجنگیدیم... شاید باید رد میشدیم ازش. از حسی که باعث شروع پایانمون شد... ولی از بین تموم شاید ها، اگر ها و اما ها، من پشیمون نیستم... داشتن این پایان، برای ما تلخ بود. ولی راه رسیدن بهش، شیرین شد وقتی تو همراهیم کردی. وقتی برای اولین بار چیزی رو تجربه کردم که هیچوقت نمیتونستم حتی تصور