Support these if you can
21 stories
chocolate angel [Z.M] by i_Chocolate
i_Chocolate
  • WpView
    Reads 30,671
  • WpVote
    Votes 5,301
  • WpPart
    Parts 28
"تو فرشته شکلاتی زندگی منی" "نیاز دارم بغل بشم، بغلم میکنی؟" • شکلات هایی که هنوز خورده نشده بودن •
Don't Forget Me [ L.S / Z.M ] by Crz_K2
Crz_K2
  • WpView
    Reads 9,581
  • WpVote
    Votes 1,310
  • WpPart
    Parts 14
Larry & Ziam "اون چشه؟" سوالی که هرروز از خودم میپرسم!! میدونم که یه روز، جوابشو میفهمم...! . •| WARNING! : دارای مقادیر زیادی صحنه های خاص ؛) و شاید برای شما، آزار دهنده!!! [ +14 ^^ ] روند آپ : "فعلا" نامنظم _K2
HIM ( I still Love him ) by nirvana_stories
nirvana_stories
  • WpView
    Reads 681
  • WpVote
    Votes 118
  • WpPart
    Parts 3
L : I still love him... I love him
Butterfly effect [ziam] by _iambluegirl_
_iambluegirl_
  • WpView
    Reads 1,517
  • WpVote
    Votes 99
  • WpPart
    Parts 2
-چرا این‌کار باهام میکنی؟ چی از جون زندگیم میخوای ؟ -میدونی مالیک چند سال پیش یک جا خوندم یک چیزی وجود داره به اسم اثر پروانه ای، اگه بخوام جوری توضیح بدم که مغز کوچیک تو بفهم،یعنی یک اتفاق کوچیک میتونه باعث یک طوفان شدید بشه؛تو همون پروانه ضعیف بودی که با بال زدنت زندگی منو نابود کردی،به نظرت منصفانه نیست بال های اون پروانه کثیف زیر پام له کنم؟
+3 more
forbiden love(ziam&Larry) by rahiliii
rahiliii
  • WpView
    Reads 13,946
  • WpVote
    Votes 2,173
  • WpPart
    Parts 25
لیام:تو منو دوست داری،منو ببین با غم به پسر روبه‌روش میگه و زین سر پایین افتادش رو بالا می‌گیره و به پسره شکسته‌ی روبه‌روش خیره میشه زین:تو فقط توهم زدی،من معذرت می‌خوام که باهات بد رفتار کردم،ما یک اشتباه بودیم قطره اشکی که از چشماش میافته رو با خشم پاک می‌کنه دست دراز شده‌ی زین به سمت دستش رو پس میزنه و با پاره کر ن بیلیط‌هایی که تو دستش بود اون رو تو دستای زین می‌کوبه ورژن زیام عشق ممنوع
[AMARILLO]Z.M by __mahdih
__mahdih
  • WpView
    Reads 1,213
  • WpVote
    Votes 232
  • WpPart
    Parts 5
سبزه صورتی زیبا و جوان ولیکن کیست که بینای زیبای او باشد؟ آن جوان طلایی! *** پسر مسلمان جدید در مدرسه las cinas! دانش آموزان مرفه خالی از هر دغدغه شایعات عجیب! چه عاقبتی در پی دارد؟!
cause love is blind [ziam] by FaRezXx
FaRezXx
  • WpView
    Reads 22,496
  • WpVote
    Votes 360
  • WpPart
    Parts 20
برنامه ها چیده می شن تا به هم بریزن قانون ها نوشته می شن تا زیرپا گذاشته بشن قلب ها عاشق می شن تا بشکنن فکر کنم بهش می گن قانون زندگی... [ZIAM], little bit [larry] and [shiall]
soul killers[Z.M]،[L.S],[Vkook],[sope] by __EWR__
__EWR__
  • WpView
    Reads 3,753
  • WpVote
    Votes 912
  • WpPart
    Parts 33
" or maybe your killers " _قاتلان روح_ قرار بود چطور شروع شه ... چطور باید تغییرش میداد... ولی حقیقت این بود که اون شروعش میکرد و ادامش به قلم کس دیگه یا کسایه دیگه ای نوشته میشد و اگه لیام اینو میدونست حتما شروع بهتری براش پیدا میکرد چون یجورایی این به نفع همه بود...! _Ziam,Larry,Vkook,Sope_
Mechta by jazliva
jazliva
  • WpView
    Reads 3,259
  • WpVote
    Votes 767
  • WpPart
    Parts 24
[Z.M...L.S] °°°°°°°°°°°° Mechta "لحظه ای ساکن تحمل ها... حقیقت ها... آرامش ها... و رویا ها در همان یک لحظه بود لحظه ای به بزرگی یک قطره و به کوچیکی یک دریا و خواسته من فقط یک چیز بود رویای..." Cover by nahidix
Silence by Silver4064
Silver4064
  • WpView
    Reads 32,339
  • WpVote
    Votes 1,733
  • WpPart
    Parts 35
•Gener: Fantasy,Romance,BDSM🔞 •Writer: Silver4064 ~Summary: خون آشامی که مقدر شده است در راستای تعهدات هم نوعان و هم کنیه های خویش رفتار کند برعکس همسانان خود نه خون انسان می‌خورد و نه علاقه ای بر تسلط پیدا کردن بر روی انسان ها دارد. در این بین معجزه زندگی او پیدایش می‌شود و او را از حال و هوای تاریک باید ها و نباید های زندگی اش بیرون می‌کشد. این داستانی است از رشد و کشف احساسات ناشناخته‌ بنیامین اصلانی برای تبدیل شدن به فردی که تصمیم می‌گیرد عاشق و دلباخته آدمیزادی شود که او را درهم می‌شکند! 🔞توجه داشته باشید که این یک کتاب در چارچوب روابط BDSM است و ممکن است باب میل هرکسی نباشد پس لطفاً با انتخاب خود کتاب دنبال کنید🔞 تکه ای از کتاب: پسر به او نگاه کرد ولی وقتی که صورت او را خیلی نزدیک دید صورتش برگرداند. «مگه تو نگفتی یکی برات مهمه...؟» در کنار گوش اش زمزمه او را شنید. «مگه این، اینکه تو برده منی انکار می‌کنه؟» او روی پسر بیشتر خم شد و با چسباندن تنش به پسر مجبورش کرد تا کاملا دراز بکشد. بدنش مماس با او بود. پسر بهش خیره شد و نمی‌دانست باید از اینکه ارباب‌ اش او را می‌خواهد خوشحال باشد یا از اینکه این همه تضاد وجود دارد غصه بخورد. پسر فقط... «نه ارباب!» او لبخندی زد و روی لبان پسر را آرام بوسید.