𝙕𝙖𝙧𝙧𝙮
23 stories
diary of a psycho [zarry] by ellannosaurus
ellannosaurus
  • WpView
    Reads 7,398
  • WpVote
    Votes 816
  • WpPart
    Parts 15
تنها چیزی که یادم میاد.کوچه ی نیمه تاریک و یه گودال قرمز از خونه... "این تقصیر تو نبوده زین...تقصیر تو نبود.اینو یادت نره.." حرفای اخرش این بود...اخرین حرفاش بهم این بود...که تقصیر من نبوده...ولی اگه اون روز من نمیرفتم تو اون کوچه....... اون روز کی بهم زنگ زده بود؟کی باعث شد برم تو اون کوچه؟کارش چقدر مهم بود؟به اندازه ی جون یه نفر؟! فکر نمیکنم......... zarry stylik au [ completed ] Book 3
beyond expectation [zarry] by ellannosaurus
ellannosaurus
  • WpView
    Reads 4,310
  • WpVote
    Votes 470
  • WpPart
    Parts 6
همه چیز از اون روز شروع شد... روزی که زندگی خیلیامونو تغییر داد... روزی که همه ی صداها خاموش شدن و دنیا،توی سکوت فرو رفت... روزی که چهرشو از پشت دود سیگار نیم سوخته ی توی دستش برای اولین بار دیدم... Zarry stylik au [ completed ] Book 2
Darkness Prevailed [zarry] by ellannosaurus
ellannosaurus
  • WpView
    Reads 17,875
  • WpVote
    Votes 1,827
  • WpPart
    Parts 17
Zarry stylik au چشماشو از پسر گرفت و خیره به آسمون با خودش زمزمه کرد: اون دیگه برنمیگرده ... صورتش خیس بود... دیگه حتی خودشم نمیدونست که این خیسی به خاطر قطره های بارونه یا اشک...ماشین بهش نزدیک شد...به خاطر بارون کنترل از دست راننده خارج شد... طرف دیگه ی خیابون... پسرک داشت اروم اروم ازش دور میشد... چشماش تار بود و چند بار به سختی جلوی زمین خوردنشو گرفت...ماشینی به سرعت از کنارش رد شد...انگار میخواست از یه چیزی فرار کنه...درست مثل خودش که داشت فرار میکرد...از سرنوشت...از عشق... چند لحظه بعد بارون بند اومد...پشت سرشو نگاه کرد...روی زمین سایه ای از یه پسر بود...زیر اون همه خون...از بین اون همه فاصله...صورتشو تشخیص داد...یه اسم با ناباوری توی ذهنش تکرار میشد... هری......... [ completed ] Book 1
mind of mine [zarry] by ellannosaurus
ellannosaurus
  • WpView
    Reads 8,681
  • WpVote
    Votes 1,459
  • WpPart
    Parts 13
+ اولین باری که اینجارو دیدم انقدر محوش شده بودم که تا مدت ها هر روز به عشق دیدنه این منظره ساعت ها قبل از غروب اینجا منتظر میشستم...به نظرم قشنگ ترین چیزیه که دیدم... از دیدنه اون صحنه سیر نمیشدم.بالاخره بعد از چند دقیقه که دیگه هوا تاریک شده بود و خورشید کامل غروب کرده بود،برگشتم سمتش... - ولی من چیزه زیبا تری هم دیدم با تعجب نگاهم کرد.به چشماش نگاه میکردم و سعی میکردم رنگشو تو اون تاریکی به یاد بیارم... + چی؟!چه چیزی میتونه قشنگ تر از این باشه؟! چند لحظه سکوت کردم... - این صحنه زیبا ترین چیزی نیست که دیدم،چون از بین میره...چون فقط چند دقیقه توی روز میتونی داشته باشیش...چون شیش ماهه سال،این صحنه رو به خاطر بارون یا برف و ابر از دست میدی.....پس این زیبا ترین نیست...ولی چشمای تو زیبا ترین ترکیبه رنگیه که من تا حالا دیدم...رگه های سبز یشمی ای که از بین یاقوته چشمات رد شده....همراهه اون رگه های سبز-ابی ای که دور تا دوره مردمکتو احاطه کردن.........اینا زیبا ترین چیزایین که من دیدم هری.... ******* وقتی بیدار شی و خودتو تو بدن کس دیگه پیدا کنی چیکار میکنی؟ مطمئنا یه دلیل خاص داره،نه؟ وگرنه چرا باید روحت با روح کس دیگه جا به جا بشه؟! ولی اون دلیل چیه؟؟؟ zarry stylik au Book 4 [ completed ]
Two Can Keep A Secret |Zarry| by callmebiscuit
callmebiscuit
  • WpView
    Reads 1,783
  • WpVote
    Votes 285
  • WpPart
    Parts 8
یه راز اینجا هست، رازی که باید قول بدی پیش خودت نگهش داری. تو ذهنت پنهانش کنی و با خودت به قبر ببریش. چون میدونی که... فقط دو نفر میتونن یک رازو پنهان کنن اگر یکی از اونا مرده باشه!
FORGET  by zaymooo
zaymooo
  • WpView
    Reads 4,915
  • WpVote
    Votes 1,289
  • WpPart
    Parts 30
به راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را در بند میپیچد و در فریاد ناپیدای روح خویشن را دفن میدهد؟ فراموشی ... مگر به یاری شیطان آمد روزی که به فرار از تمام داشته هایش راضی شد و سلطنتی زمینی برای خودش مفهوم داد؟ اما من میدانم فراموشی به راحتی فراموش شدن نیست! میدانم کابوس هایم باید تمام شوند، میدانم زخمهای عمیق باید در واپسین لحظات مرگ مانند باد کوهستان رها شوند، میدانم نهایت دست وپا زدن جز غرق شدن نیست،میدانم روزها باید بگذرند، میدانم که نباید تورا دوست داشته باشم، اما من با این مغز وارونه که تمام نشدن ها را به عینیت تبدیل میکند چه کنم؟ چاره ی فراموشی مگر با پاک کردن و پاک شدن از هر آنچه که رویش سایه افکنده ای ممکن نخواهد بود. پس تو نیز با من به درون من سقوط کن که ته مانده ای فراموشی از خاکستر ما باقی بماند.
Zero point | zarry stylik | by zarryfav
zarryfav
  • WpView
    Reads 6,683
  • WpVote
    Votes 1,338
  • WpPart
    Parts 17
نقطه ی صفر.. نقطه ی شروع ما...!
سومین نفر(زری استایلیک) by shaulana
shaulana
  • WpView
    Reads 10,191
  • WpVote
    Votes 2,161
  • WpPart
    Parts 37
"فکر میکردم راه فراری پیدا کردم، فکر میکردم خونه‌م رو پیدا کردم، اما تو هیچوقت دست از سرم برنمیداری، نه؟"
My green clouds around your dark world |z.s| by zarryfav
zarryfav
  • WpView
    Reads 12,491
  • WpVote
    Votes 1,861
  • WpPart
    Parts 22
دنیای ما بهم وصل شد.. همون جوری که باید میشد!