❝ I'm as much a bad-boy as you're an average girl. So I suppose that answers both our questions. ❞ •♤• Lila Smith's life was a perfect routine. Until the house next door became the devil's residence. •♤• Lila was average. Or so she claimed. With a stash of hidden insults she had no problem throwing at the bad-boy Derek Greyson next door, Lila ignored him. And all her plans to remain undiscovered go to hell when she sees him at one of her fights at Blue. Sadly for her, Derek's intent on finding out who the so-called Wildcat of Ladenhill is. Derek was a badboy. He wouldn't have paid her any attention but to him, Lila was a mystery he wasn't okay with. The average girl soon became his favorite person to annoy and his target of perverted jokes. With secrets he wanted to share, Lila becomes his escape. But if he's anything, its persistent. And he wants to know who the fighter behind the purple Wildcat mask is and in the end uncovering far more than he bargained for. So he became the Wolf of Ladenhill but the Wildcat's anything but easy. And considering they're both magnets for danger, it doesn't take long before intertwined trouble gives the two a revisit from their pasts. •♤• Featured by: Teen Fiction profile under 'Head Over Heels'. (Thank you for dropping by, now click on the READ, vote, comment, follow and enjoy! Would mean a lot. And please don't copy, This is an original piece! Dual P.O.V. book! Swearing and some sexual innuendos.) TW: Violence, swearing, PTSD, sexual assault.

داستان مدرسه ی والنسیا از کاراموز عجیبی به اسم بویونگ در سال 2000 شروع میشه طلسمی قدیمی در مدرسه ی والنسیا مهر و موم شده و زمان فعال شدن طلسم نزدیکه مسئله پنهانی اینه که هیچ کس به جز روح هایی که توی اون مدرسه حضور دارند از جادوی طلسم باخبر نیست همه چیز دست به دست هم میدهد تا بویونگ دختری که به تازگی وارد مدرسه شده، برای پیدا کردن گذشته ی رمز آلود آن مدرسه و شکستن طلسم به واسطه ی ارواح در زمان سفر کند و راز غمگینی که در 50 سال قبل به فراموشی سپرده شده رو کشف کند ⌚⌛ تقصیر ما نیست که توی زمان اشتباهی متولد میشیم

کریستینا(جلد دوم رمان: queen of my heart) چشم وا کردم و دیدم که خدایم "تو شدی" دفتر پر غزل خاطره هایم "تو شدی" درسرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق شادم از اینکه همه حال و هوایم"تو شدی" گاهی عشق خیلی ساده در میزنه..خیلی ساده... فقط کافیه درو باز کنی.

گاهی برای ملکه بودن باید لشکر کشی کرد،باید جنگید،باید فتح کرد... و گاهی برای ملکه شدن کافیست؛قلب یک مرد را از آن خود کنی..آنوقت تو ملکه خواهی بود ملکه قلب او. گاهی تصاحب قلب یک مرد انقدر سخت است که حکم جنگ دارد وباید مرزها را برای فتحش در نوردید. دوشیزه مری اینبار باید بجنگه..بجنگه تا فتح کنه..شاید قلب یک مرد رو وشاید یک کشور رو و یا شاید هر دو.

بخشش میتونه قشنگ باشه اما لذت بخش تر از دیدن زجر کشیدن کسی که زندگیتو تبدیل به جهنم کرده نیست! من تمام زندگیم سعی کردم آدم خوبی باشم! و حالا، تبدیل به آدم بده‌ی این داستان شدم... -فصل ٤ ردوولف📔 "دومی، اولی نیست"