Dean Winchester Is German-Americam Man And Also... General Collins's Secretary... Dean Is Loyal Man And He Worships Hitler.. The Story Getting Start When General Choose Dean To Be With Him In Mission That Come From Hitler Himself.... And Dean Accept it... He Doesn't Know What's Gonna Happen To Him... . . . دین یک مرد...
It's All Started When I Decide To. Write My Story And My Feeling As Diary... They Think That They Know Me...! Ha... Funny...:) They Don't Know Anything About Me... The Real Misha Collins.. Who Is Not Happy As it Looks... . . . اینا همش وقتی شروع شد ک تصمیم گرفتم... داستانم و حس هام رو بنویسم... ب عنوان یک خاطره.. اون...
خب خلاصه اين داستان اینه که يه تصادفى اتفاق میفته كه رانندش جنسن بوده و كسي كه بهش زده ميشاست .... (Cockles) كارم تو خلاصه كردن خوب نيست ولي واقعا داستانش قشنگه😂💙 Completed ✅😛
Story by mishcollin available on ao3 Art by jackiedeeart on Instagram دین همون هیولاکُش 22 ساله ی همیشگی ایه که مادرشو از دست داده تا زمانی که توی یکی از شب های سپتامبر یه بارونی پوش غریبه به شیشه ی ماشینش می خوره و ادعا میکنه که یه فرشته است که اونو از آینده می شناسه و الان در حال فراره. یا... این داستان درباره ی کست...
🔯یک پایان متفاوت برای سریال سوپرنچرال💙💚 برای کلمه «Evanescence» معانی زیر تعریف شده: فقدان تدریجی، محو تدریجی، غیب زدگی، زوال تدریجی این لغت به معنای ناپدید شدن سریع و ناگهانی چیزی می‌باشد. حال میتواند زوال تدریجی یک امید باشد... یا فقدان تدریجی یک عشق... یا شاید محو تدریجی خاطراتی که سعی در زنده نگه داشتنشان است...
Dean and Gabriel are working on a project. However, Gabriel gets detention and Dean is stuck alone. Some videos are watched and Gabriel's dad walks in. Fun times begin.
The cuteness of destiel, casdean, das, whatever you call it :) Definitely fluffy stuff (Smut may be involved) (Actually smut is in part 7 okay there you go have fun oh and part 8. :) enjoy)
This is a Castiel x Reader. The main direction is with the adorable Castiel but you have loads of fun with the Winchesters too. Adios Misha-migos
You're Sam and Dean's bad ass little sister. Your 18 and Cas is gonna be your lover
کس و دین در دنیای رو به ویرانی بعد از برخاستن لوسیفر برای بقای خود و سایر انسان ها تلاش میکنند. داستان پایان ، تاریک و غمگین و در دنیایی بدون ذره ای امید اتفاق می افتد. داستان کامل شد 💙
What would you do when you're getting hunted by the enemies of your father? I decide to try and live a human life as much as possible. But ofcourse this cannot last long, just when you're about to give up all the hope. Two handsome hunters come to rescue you. ************************************** I don't own any of t...
BOOK II ; A SUPERNATURAL FANFICTION After talking to Connie Fairborough, only one Winchester has regained hope that their friend Leila Connors is alive. Frankly, Dean Winchester never gave up hope in the first place. When Leila comes knocking on the Winchesters door asking for help to defeat Saint Dymphna, well, as R...
Harley made a deal with a demon when she was 8 years old. It is now 10 years later and hellhounds have come to do their part of the deal. What happens when she goes to Hell and back with Dean Winchester? / / Written by M&H writing
[ COMPLETED IN 2015 - UNDERGOING EDITING IN 2020 ] ❝Who the hell are you two? Coming in here guns blazing. This isn't Texas.❞ ❝I'm Dean Winchester. This is my brother Sam. We're hunters and you're in serious trouble.❞ - - - Leila Connors had been running her whole life. Away from the things that terrified her...
[completed] هفت روز...،فقط هفت روز ديگه صبر كن و اونوقت بهش بگو...! . . . . . . . . . . . 🔞خوندن اين داستان ممكنه براي خواننده هاي سن پايين مناسب نباشه🔞 ايده پرداز: @bsunknown
این تمامه ماجرا نبود..... قرار نبود هیچ وقت زندگیه خوب داشته باشم...... اگه قراره من برده اون مرد باشم....ای کاش حداقل بتونم برادرمو نجات بدم دردناکه شکنجم میکنه آزارم میده ........و لذت میبره
[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....
اون میخونه و من گوش میدم ، دریغ از یک کلمه . اشعار مولانا ، غزلیات حافظ ، هیچوقت از این که یه دور دیگه شروع و تمومشون کنم غصه وجودمو فرا نمیگرفت ، روز ها یا سال‌های بالاخره اون کتاب‌ها تموم میشن و بعد یا وقت رفتنه یا وقت مردن... دستیل امیدوارم خوشتون بیاد...
Castiel is pregnant with a baby nephilim. Dean... wow... he is a demon & there is a big question "WHO IS THE FATHER" ?
BOOK 1 of 2 All Vanessa Eaton had ever wanted was to start over. Most of all, she wanted to be free. When the opportunity to rid herself of her abusive father arises, Vanessa decides to throw caution to the wind and grab fate by its horns. Her choices lead her to Dauntless and she holds onto hope that her new faction...
castiel:is that supposed to be funny? dean:no castiel: dean:it's hilarious -supernatural-
وقتی که دین وینچستر توی تولد 25 سالگیش چیزی که باید خیلی زود تر بهش گفته میشد، فهمید. و در ادامش اتفاقتی افتاد که دین همش مجبور میشد ارزو کنه و به عقب برگرده تا دوباره اشتباهشو تکرار نکنه... هیچ چیز اونطور که به نظر میاد پیشت نمیره...همه چیز قرار نیست به خوبی و خوشی گل روز و بوسه تموم شه... آدما تغییر میکنن...اما کسی...
دین و کس و سم هر سه به دنبال نفلیم لوسیفر می گردند. ولی دست های پشت پرده ای در کار هست که باعث میشه وارد ماجرای خطرناکی بشن. تمام باور ها زیر سوال می ره و رابطه کس و دین هست که به خطر می افته. ایا کس رو به موقع از دست شیاطین نجات می دن یا کس از اول دشمن واقعی اونا بوده؟
**warning tis written by a young teenager with no sense on how to write a decent story** You were a girl who lived in Austin Texas, you had your life figured out...at least that's what you thought. When things start to crumble even more, from your brothers disappearing to your boyfriend breaking your heart, you don't...
*Currently Editing but not really 'cause i have abandoned wattpad but want to warn u how bad this is* When you and your best friend go to a con and meet the cast of Supernatural, you lock yourself out of your hotel room after kicking the green eyed Jensen in a competition. When someone finally finds you and forces y...
"I'm Jensen by the way, but you probably already knew that." He said pointing to your shirt, which had his face displayed across the front. "I'm Kasey." You said chuckling with him. **CURRENTLY EDITING** 💕 High ranks 💕 •#1 in outfits •#1 in Jensen •#1 in spnfanficfion •#1 in padalecki
حتما تا حالا درباره ی ومپایرا شنیدید یا گرگینه ها اگه از ومپایرا و گرگینه ها و داستانای سوپرنچرالی خوشتون میاد خوب این داستان ممکنه داستان مورد علاقه ی شما بشه کی میدونه که زندگی اونا چطوره؟ما انسانا ارزوی قدرت اونا رو میکنیم بدون اینکه بدونیم چه صدمه ای بهمون میزنه همه چیز بهایی داره حتی جادو از دستش ندید
داستان درباره مردی است که با غم از دست دادن همسرش دست و پنجه نرم می کند. آیا او می تواند دوباره کنترل زندگی اش را در دست بگیرد؟ آیا زیر فشار کم می آورد؟ شما چه فکری می کنید؟ هشدار: این داستان برای تمامی سنین مناسب "نمی باشد".
