art;
32 stories
Art of Legs de greencoats
greencoats
  • WpView
    Leituras 49,525
  • WpVote
    Votos 7,871
  • WpPart
    Capítulos 28
اسمم جينه؛ ١٦ سالمه و دوست دارم از پاها عكس بگيرم همچنين به تازگي متوجه شدم كه « يه ذره حمايت و قبول كردن مي تونه به گياهي كه خشك شده دوباره جون بده. » Harry Styles Fan fiction. Copyright © 2016 greencoats
Welcome to hell(larry stylinson) de imZoyAa
imZoyAa
  • WpView
    Leituras 35,056
  • WpVote
    Votos 5,221
  • WpPart
    Capítulos 27
ه...هری ...تو مطمئنی ؟_ _اره توماس ...مطمئن باش خونه لویی قراره برامون بهترین جای دنیا باشه ... _ ولی ...صلا می دونه که داریم میریم اونجا ؟ هری نخودی خندید و گفت : _ نه ... این یه سورپرایزه . _ قبولمون میکنه هری ؟ _ البته که قبولمون میکنه ...اون عاشق منه ...ما عاشق همیم ... _ولی ما الان هیچ پولی نداریم ... ما ... _اوه برادر بیچاره من ...پول هیچ معنی توی عشق ما نداره ... من و لویی یه زوج خاصیم . توماس به برادرش لبخند زد ... خب ...مثل اینکه عشق برادرش قابل اعتماده ... ولی اون هنوز هم نگران بود ... چشم هاش رو بست و سعی کرد خودش رو ریلکس کنه ... هری خوشحال بود ...چون قراره پیش دوست پسر عاشقش زندگی کنه ؟ شایدم چون نمی دونه عشق لویی بسته به دسته دسته اسکناس توی جیب هری بود ؟ هری خوشحاله , چون نمی دونه یه دوست پسر عوضی پول پرست داره ... البته فعلا نمی دونه
Albino. de artisticbloodstains
artisticbloodstains
  • WpView
    Leituras 1,012
  • WpVote
    Votos 123
  • WpPart
    Capítulos 7
''من-من از شما انتظار ندارم که تک تک چیزایی که قراره بشنوینو باور کنید, در واقع از شما میخوام کاری کنید که خودمم به این باور برسم که همه ی اینا دروغ های کثیف و حقه هاییه که اسکیزوفرنی یا هر بیماری کوفتی دیگه ای بهم قبولونده. من حقیرانه از شما میخوام کاری کنید که فراموش کنم-فراموش کنم درد چه حسی داره یا وحشت چه معنایی داره-- و-و مهم تر از همه ازتون میخوام اونو از یادم ببرید- اونو چه اتفاق های خوب و چه اتفاق های بدی که در کنار اون بوده- بیشتر از همه اتفاق های خوب- میخوام فراموش کنم که خوشحالی واقعی چه حسی داره چون اگه اون حسی که در کناراون داشتمو ملاک قرار بدم هرگز دیگه نمیتونم خوشحال باشم. از شما میخوام بی رحمانه قضاوتم کنید و بهم بگید که من یه دروغگو ام یا یه بدبخت تهوهمی میخوام بهم بگید اینا- اینا,اینا همه تاثیرات مواد مخدره یا مشروب. حتی بهم بگید اینا همه ی این دروغ ها اینا همه راهیه که توجه جلب کنم بخاطر بخاطر نمیدونم دوران بچگی زخم زننده یا چون توی مدرسه تحقیر شدم- آ-هرچی فقط از شما میخوام هرکاری کنید جز تایید و باور این چرندیات''
all the lonely people de hailhypnos
hailhypnos
  • WpView
    Leituras 1,002
  • WpVote
    Votos 174
  • WpPart
    Capítulos 4
[ می خواستم بدانم این همه آدم تنها از کجا می آیند ؟ ]
Half-Blood de atalebymystery
atalebymystery
  • WpView
    Leituras 119,157
  • WpVote
    Votos 29,626
  • WpPart
    Capítulos 162
«دورگه» پایبند اقوام و اماکن نشو. انسان باش. بدون مرز! A Louis Tomlinson Fanfiction highest ranking: #4 in fanfiction
The Empire of Nought de atalebymystery
atalebymystery
  • WpView
    Leituras 33,930
  • WpVote
    Votos 5,806
  • WpPart
    Capítulos 55
«امپراتوریِ هیچ» -«تو فکر کردی کی هستی بدبخت؟ یه قهرمان؟ قهرمان‌ها یا پا به توپ دارن، یا دست به میکروفون یا چشم به دوربین! قهرمان‌هایی از جنس تو هیچی نیستن! تو تبدیل می‌شی به نیم خط توی کتاب تاریخ دبستان!» -«برام مهم نیست کسی اسمم رو به خاطر نیاره. همین که بدونم یه قطره از یه دریا بودم نه یه مرداب، برام بسه...» A Harry Styles Fanfiction
18 de Lia-Grace
Lia-Grace
  • WpView
    Leituras 8,098
  • WpVote
    Votos 1,429
  • WpPart
    Capítulos 18
داخل ذهن مغشوش یه دختر تو آستانه ی 18 سالگی...
Why She Wanted To Sleep? de pnarges
pnarges
  • WpView
    Leituras 9,402
  • WpVote
    Votos 1,925
  • WpPart
    Capítulos 12
ناگهان از خواب پریدم که رفته بودی و من هنوز هزار دل سیر حرف داشتم [آباعابدین] Cover by kimiamd
words de pnarges
pnarges
  • WpView
    Leituras 32,348
  • WpVote
    Votos 6,372
  • WpPart
    Capítulos 20
تا ابد که نمی تونی فرار کنی .. می تونی؟
تو هستی حتماً...! de siinoooohee
siinoooohee
  • WpView
    Leituras 701
  • WpVote
    Votos 107
  • WpPart
    Capítulos 7
من دیوونه نیستم ،دیوونه شدم! شايدم نشدم ولی سر از جایی در آوردم که فکر میکردم جای من نیست آره !دیوونه نشدم فقط باور یه چیزایی سخته ! ننه ام تا تقي به توقي ميخورد گریه می‌کرد و آقاجون ناله! لابد اونام براشون سخت بوده که باور کنن دارن درد می کشن منم برام سخته که باور کنم دیگه نمی تونم چیزهایی را داشته باشم که ديگه نیستن