ncwox3580
- Reads 1,667
- Votes 242
- Parts 22
" اما من نمیتونم لیام ... من نمیتونم رهات کنم "
" باید رها کنی زینم ... باید رهام کنی "
" ولی من نمیتونم لیام "
دستشو روی سینه پسر گذاشت
" من همیشه باهاتم زین "
قطره اشکی از چشمش جاری شد و اون پسر به عقب هل داد
و زین شاهد سوختن بدن لیامش وسط اتش بود
اتشی که حتی از اتش عشقشون بیشتر زبانه میکشید
و زندگیشو داخل زبانه هاش غرق میکرد
*اون سوختن تمام وجودشون داخل اتش میدید ولی کاری از دستش بر نمیومد *