دو تبهكار بسيار خطرناك،قوى و بامزه باهم شريك ميشوند و با شروع اين شراكت،دردسرهاى فراوانى ايجاد ميكنند.آنها ماجراهاى بسيارى دارند،اتفاقاتى را پشت سر ميگذارند و... بوكى با زمينه مارول اما فوق العاده تركيبى و ميكسى! ورود افراد با مشكلات مغز و اعصاب و قلب و عروقى ممنوع!🚫 [cover by @uglyndepressed - Gazelle]

"میدونی حداقل هفتاد هشتاد درصد زیبایی دنیا به خاطر توئه؟" هری خندید و چال های هلالی شکلشو نشون داد. "الان شد صددرصد" "تو دیوونه ای؟" "نه..من فقط عاشقتم" ............. تو این داستان هری دارک نیست، ددی نیست، قاتل نیست، معروف نیست... هری تو این داستان کسی هست که با یه بچه ی هفت ساله هیچ تفاوتی نداره... برعکس هری های دیگه حتی بلد نیست کسی رو ببوسه. با کلمه ی فاک گونه هاش زود سرخ میشه و حتی معنی واقعیشو خوب نمیتونه درک کنه.. تاریکی و ظلمت تمام زندگیشو احاطه کرده.. اما چی میشه اگه اون هم عاشق بشه... عاشق دختری که بچه بودنشو نه تنها مسخره نمیکنه بلکه دیوانه وار می پرسته... دختری به نام الیزا... #14 fanfiction In 2018...

- منو ببر مراکش...

خون ، نیش ....... خون ، چنگ ‌.......... خون ، شلاق ........ خون ، تو ...... . . . اینا تنها چیز هایی هست که الان میتونم ببینم .... و باز هم تو از همیشه زیباتری و قطرات خون بیرحمانه بین پوست سفیدت ورنگ سرخ هارمونی خیره کننده ای میسازند و من را دوباره به زانو در میاورند . ( خلاصه رو توی پارت اول گذاشتم .) ژانر : اکشن ، امگا ورس ، ومپایر ، رمنس ، اسمات ، فانتزی ، تخیلی و ..... کاپل : چانبک ، هونهان ، ویکوک ، کریسهو ، یونمین . . . . . 💙❤اگه ایده ای برای این داستان دارید خوشحال میشم باهام درمیون بزارید😘 Love you #Mohi💙

AVAILABLE ON KINDLE AMAZON A girl of sixteen lives in a small family with her widowed father and her infant sister. After months of homeschooling along with raising Serena, her father finally decides he send his daughter off to a public school. Lena has to face a society she was never used to, but things change when she meets the inseparable James Allan and his grandmother, Amelia Allan. Everything turns out perfectly fine until a hardship befalls one of them. Her lover, James Allan, finds himself a wreck and can hardly bear the pain any longer. He has no choice but to leave his beloved town. All those years of waiting patiently for him, she, Lena Foster, starts to wonder if all of it is going to be worth it in the end. (Written by: Andina F. K)

من باور داشتم که...

چی میشد اگه واتپد یه انجیل داشت؟ میخوام مقدسات واتپد و حکایاتش رو براتون تعریف کنم

مجموعه اى از يادداشت هاى خودكشى.

"من اسمش رو گذاشتم.... . . . سرنوشتِ ما..."