"I want to be where your barefoot walks because maybe before you step, you'll look at the ground. I want that blessing." ― Rumi OR Louis is kidnapped and taken from his home in London, England to Jasper, Alberta all the way in Canada. The last person he expects to see is his ex-high school sweetheart with a badge and a loaded gun on his belt holster. (Alternative title: Butterflies, Blue Skies And Your Eyes™️) MATURE CONTENT!! #62 in hurt #20 in onedirection, #37 in louis, #159 in harry #115 in larrystylinson The cover picture is not mine. All credits go to the owner. Disclaimer. I do not own one direction or anything with a brand name. This is a fan fiction and purely for entertainment. larryent August 2018 DO NOT STEAL/REPOST MY STORIES/WORKS. ©larryent

- اون قراره گند بزنه به همه چیز! اون عوضی به دوتا دختر و دوتا پسر قدرت‌هاش رو داده تا بتونه حاصل آمیزش قدرت‌های فاکیش رو روی موش های آزمایشگاهیش ببینه. این یه سناریوی لعنتی تکراریه هانا و حدس بزن چی؟؟ من گی‌ام!

This is the story of two young men, both lost in the world, who were bought together by chance. One desperately wanting routine in his messy chaotic life. The other deeply craving some chaos in his scheduled routine. This is the story of soulmates. This is the story of Room 197. Cover Image by @nsfwspouses on Instagram

+پیشم میمونی؟ _آره. +چرا؟ _...نمیدونم. ‌‌‌ * * * +هیچوقت نگفتی چرا موندی. _فراموش کردی؟ تو ارباب منی. +ولی من دیگه اربابت نیستم. _هستی، تو ارباب قلب منی. قصه ی عشق و اسارت با چاشنی خشونت تارانتینویی Warning⚠ +18🔞 🚫این بوک حاوی صحنه های خیلی خشن و تجاوز و نژادپرستی هستش. اگه احساس میکنید برای سلامت روانتون آسیب زننده اس، لطفا نخونید. Highest ranking : 1 in #ziam 3 in #larrystylinson 1 in #harrystyles 1 in #zaynmalik by melina

[On Hold] هری رنگین‌کمانی بود که عمر کوتاهش لویی را می‌آزرد. از لحظه‌ای که باران گرفت تا هنگامی که پرتوهای خورشید تجزیه شدند و روی آبیِ آسمان هفت رنگ زدند، لویی رنگین‌کمانش را پرستید. حتی هنگامی که باران بند آمد، خورشید پشت ابر پنهان شد و رنگین کمان، زیبایی‌اش را از آبی گرفت لحظه‌ای در پرستیدنش کوتاهی نکرد. لویی عاشق هری بود حتی بیش از مقداری که آسمان عاشق رنگین‌کمان بود.

زندگى دوست داشتنى من با ورود مرد مرموزى بهم خورد. مردى كه شباهت خيلى زيادى به دخترم داشت!

محتواي +١٨ داره و لطفا اگه دوست نداريد نخونيد.. هیچوقت نمیتونست چشماشو، اون لحظه که بهش سرزنش تلخی میزد از یاد ببره.. چشمای افسونگری که تهدید کننده و وعده دهنده اونو به بازی گرفته بود... دوگوی سبز جذاب و پر حرارتی، که همه هستی لويى رو تا اونجایی که از فکر بشر عاجزه به سمتش میکشید..

چون تو برای من خواستنی، ممنوع، و هر چیزی بین این دو مفهومی. و من به سادگی نمیتونم مقاومت کنم...