همایون بودن
داستان کوتاه .
[کامل شده] [لری] اگر اونی که گم شده تو باشی، من برمیگردم و پیدات میکنم. اما اگر اونی که گم شده من باشم، به خاطرِ من پشتِ سرت رو نگاه میکنی؟
به دنیا خوش اومدی ، رویا پردازی رو متوقف کن ، قصه ی تو از همین الان شروع میشه ، مراقب باش کتونی هات گلی نشن. [this story contains mature content , read it on your own risk] ...................................................................................... سیلویا بخاطر تجربه های خانوادگی وابستگی رو دلیل تمام مشکلات...
وی زمزمه مرگ را می شنید که مغز متلاشی اش را از هم می پاشید. می شنید چگونه مرگ اورا به دیدارش دعوت می کند. پاهایش شل می شوند و زمان از یادش می رود. مرگ برای فراخان اشباح را فرستاده بود تا اورا به سختی تسخیر کنند. جوشش عطر منزجر کننده خون اورا سرمست کرده بود ، جرعه دیگری از رعب و وحشت نوشید تا کاملا خمار شود و در نهایت،...
من دیوونه نیستم ،دیوونه شدم! شايدم نشدم ولی سر از جایی در آوردم که فکر میکردم جای من نیست آره !دیوونه نشدم فقط باور یه چیزایی سخته ! ننه ام تا تقي به توقي ميخورد گریه میکرد و آقاجون ناله! لابد اونام براشون سخت بوده که باور کنن دارن درد می کشن منم برام سخته که باور کنم دیگه نمی تونم چیزهایی را داشته باشم که ديگه نیستن