Select All
  • Forget me!
    4.1K 711 17

    _هیچ معلومه تو کجایی ؟ _برگرد پشت سرت هستم یک لحظه هنگ کردم _چی ؟ چرا دروغ میگی؟ پشت سرم که دوست برادرم هست ! _گفتم برگرد تهیونگ ●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○ با مشت زدم روی شونش کنترل اشک هام خیلی سخت بود با داد گفتم _چرا من لعنتی؟ چرا من؟ چرا تقاص اشتباه های اون رو از من گرفتی ؟ _چون عزیز تر از تو کسی براش نبود ضربه خو...

    Mature
  • ⌈ 𝗜'𝗠 𝗛𝗘𝗥𝗘 ⌋
    570 78 4

    امگایی که با مرگ همسرش مجبور به ازدواج با بردار شوهرش که حتی یک بار هم از نزدیک ندیدش میشه ....... اشک های روی گونش رو پاک میکنه و نگاهش رو از قاب عکس سه نفرشون میگیره تا یک ماه پیش چشم هاش خوشبختی و خوشحالی رو داد میزدن اون لحظه حتی به ذهنش هم خطور نمی‌کرد که روزی قراره خنده برای همیشه از لبش پر بکشه ...... ...... ...

    Completed   Mature