Sea's whisper [L.S | Z.M]
«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»
«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»
["Calum,why his body is cold? why you are crying?." Hazel boy says,with teary eyes,Calum tried to talk,it was NOT gonna be easy, "Because he's gone Ashton."] A Lashton love story by Violet.
ليام پين ! تو هيچ وقت نميدونستي شخصيتي رو كه توي داستانت شكل دادي، روزي قراره باهاش زندگي كني!
+آقای پین، یا بچهی بوگندوتو از جلوی در خونهی من دور میکنی یا زنگ میزنم پلیس!! Highest ranks: #1 in fanfiction and #1 in onedirection 💛❤ با احترام به لیام پین و تمام خاطرات قشنگی که بهمون هدیه داد.
ز, ليام من ميترسم اونا مي خوان منو اعدا.... ل, هييشش هيچکس تا وقتي من اينجام جرعت نميکنه نزديکت شه تخس کوچولوم .کافيه دستشون بهت بخوره تا کاري کنم از ب دنيا اومدنشون پشيمون بشن
[COMPLETED] *لیام من میترسم... تو عاشق کدومشونی؟ اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟ یا... اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟ +اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟
Highest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
Highest ranking : #1 in fanfiction +بیا نور ها رو روشن کن اینجا خیلی تاریکه -نترس بپر +تاریکه -نترس نورت میشم بپر +بپرم اونجایی تا منو بگیری? -درست همینجام همیشه
اونا تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردن اما به این آسونی هام نبود
تو میتونی بهم اخم کنی. بهم بیمحلی کنی. بخاطر ضعیف بودنم مسخرم کنی. میتونی بهم گشنگی بدی. میتونی کاری کنی گریه کنم. کاری کنی که از درد زجه بزنم. تو میتونی خوردم کنی. زیر پات لهم کنی. تو میتونی منو به خاک سیاه بشونی لیام اما با همهی اینا من بازم عاشقتم :))))
COMPLETED Ranking #1 in Fanfiction -حداقلش من همینی ام که هستم، تو کی هستی پشت نقاب هات ؟! +من همون لعنتیم که قرار بود عذابت بدم، ولی نمیدونستم با عذاب دادنت خودمم نابود میشم !
-لیامم؟ اولین کلمه ای که بعد از اون اتفاق به زبون اوردم... نمیخوام کار اون لعنتی بالا سرمو انجام بدم اما میدونم تقصیر کیه... چند انسان بی ارزش... اما حلش میکنم به خاطر لیام هم که شده... به لیام نشون میدم که میتونم براش "پرستش کننده" خوبی باشم... بهش نشون میدم چه "الهه ی پرستش" غیرقابل توصیفیه... ولی حتی منم نمیدونم چه...
Highest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!
-بپرسم؟ اولین جمله و اولین سوالی که اون ازم پرسید... اون یعنی زین مالیک... کسی که منو سرحد مرگ میترسوند... وکسی که تاسرحد مرگ منو روز به روز دیوونه ی خودش میکرد... و کسی که به عجیب ترین شکل ممکن مهربون بود... کسی که من درواقع همین 24 سال سنی هم که دارم با نگاه کردن به صورت طلاییش جوان میشم... اون درست مثل یک آب بهشتیه...