Witness2003
- Reads 1,030
- Votes 127
- Parts 7
witness is typing...
زندگی... طول کشید اما بالاخره معناش رو فهمیدم... عمیقا درکش کردم و شاید همون لحظه بود که ترسیدم... وحشت کردم... اون لحظه زیر بارونی که فقط گل و لایش بهم رسیده بود، آرزوی مرگ کردم...
زندگی پوچه... شاید واسه همین آدما به هم وابسته میشن... فقط میخوان اطرافشون با عروسک خیمه شب بازی پر کنن... شاید میخوان تنهایی شون رو فراموش کنن... این آدما هستن که به زندگی معنا میدن...
میدونی زندگی بد نبود... غیرقابل تحمل نبود، آدما بودن... آدما گند زدن به اون زندگی ای که واسه رسیدن بهش نه ماه صبر کردیم... شایدم اشتباه از خودمون بود... نفهمیدیم باید با چه آدمایی پرش کنیم...
عاره اشتباه از من بود... من به مدت ده روز فقط اشتباه کردم... اشتباهاتی که هیچ جای جبرانی نداشتن... ولی هیچوقت فکر نمی کردم بتونم خودمو تو همچین مدت کوتاهی نابود کنم...
حتی همین الانم مطمئن نیستم اگر بتونم به گذشته برگردم جلوی خودمو میگرم یا نه... شاید همه اینا باید فقط اتفاق میوفتاد... شاید سرنوشت پیچیده تر از اون چیزی باشه که بشه درکش کرد اما... گور بابای سرنوشت!...
#یونمین ( مین یون )
#کوکوی
#جنایی - معمایی
#دختر پسری
#دارک
#رومنس
#انگست