Select All
  • Born In Auschwitz
    15.6K 4.2K 13

    "و نه عزیزِ من، نه. من سی و هشت سال پیش در آلمان متولد نشدم. من توی بغل هیچ پرستاری و در هیچ خونه‌ی اعیانی‌ای به دنیا نیومدم. محل تولد من همینجاست، این اردوگاه نفرین شده، اینجایی که تو دست‌های لرزانت رو دورم می‌پیچی... و بهم این توانایی رو میدی که با دیدنت، هر لحظه و هر ثانیه، بمیرم و یک‌بارِ دیگه متولد بشم..." [KAIHU...

    Completed  
  • Cancer
    34.6K 8.7K 20

    "بکهیون... محض رضای خدا. من می‌دونم که از زندگی چه‌چیزی میخوام. اینکه تو رو داشته باشم، خب؟ اما تو... تو نمی‌دونی. نمی‌دونی چه‌چیزی میخوای. از زندگی، من، حتی خودت! بهم میگی ازدواج کنم و بعد بابتش بازخواستم می‌کنی. من رو می‌بوسی و روز بعد میگی که عشقم احمقانه‌ست. ازم میخوای تمومش کنم و بعد شاکی میشی که چرا ازت دوری کرد...

    Completed  
  • Midnight Memoranda
    2K 258 8

    این بوک مجموعه‌ای ست از دست نوشته‌های کوتاه، که گاهی دربردارنده‌‌ی داستان‌هایی تک صفحه‌ای هستن و گاهی هم فقط احساسی رو در لحظه‌ای خاص توصیف میکنن. ممکنه که بعضی از اون‌ها رو بعدا در فیک‌های بلند‌ترم ببینید و یا اینکه به مرور هرکدوم تبدیل به داستان کوتاه مستقلی بشن که ایده‌ی اولیه‌شون از این نوشته‌ها نشأت گرفته شده باش...