ز, ليام من ميترسم اونا مي خوان منو اعدا....
ل, هييشش هيچکس تا وقتي من اينجام جرعت نميکنه نزديکت شه تخس کوچولوم .کافيه دستشون بهت بخوره تا کاري کنم از ب دنيا اومدنشون پشيمون بشن
♡•لیام جیمز پین ...
پسری که به تازگی دبیرستان و تموم کرده و برای دانشکده پزشکی درخواست داده تصمیم میگیره تا تعطیلات تابستونیش و توی مزرعه پیش پدربزرگ و مادربزرگش بگذرونه ...
و بدون اینکه خودش بخواد اونجا گرفتار عشق یه پسر شرقی با چشمای طلایی و تاج گل میشه~♡
+آقای پین، یا بچهی بوگندوتو از جلوی در خونهی من دور میکنی یا زنگ میزنم پلیس!!
Highest ranks: #1 in fanfiction and #1 in onedirection 💛❤
با احترام به لیام پین و تمام خاطرات قشنگی که بهمون هدیه داد.
[Completed]
"پیکسی؛ پری چهره ای که در زیر نور ماه می رقصد "
.
.
+بهت گفته بودم دیگه دنبالم نگرد؛ دنیای تو برای من زهره
_و من به حرفت گوش نکردم زِد چون تو برای من خود مرهمی
+لی من...من متاسفم
_متاسفی؟؟؟زین تو میفهمی چی داری میگی...تو و اون دوتا دوست گیت زندگی منو نابود کردین...از اینجا گمشو
+باشه قبوله ولی صبر کن فقط یه س وال میپرسم و اگه جوابش منفی باشه واسه همیشه میرم...تو...منو هنوز دوس داری؟؟؟
_نه
+نه؟
_نه
زین سرشو انداخت پایین...
+باشه ولی بدون من تا اخر دنیا دوست دارم