Amber
تا وقتی که بین رنگها غرق نشدی نمیتونی شرارت سفید رو ببینی... یا مظلومیت سیاه رو... آشوب آبی... و آرامش قرمز رو...
تا وقتی که بین رنگها غرق نشدی نمیتونی شرارت سفید رو ببینی... یا مظلومیت سیاه رو... آشوب آبی... و آرامش قرمز رو...
من از آينده خبر دارم تو هيچگاه سهمِ من نخواهي شد... وقتی که با واقعیت اینکه تو جودِ خارجی نداری ... تمام خاطراتم باتو فقط یک توهم پوچ نبود ... شروع کردم به پیدا کردنت توی واقعیت... و هروز به این نتیجه رسیدم تو مبهم هستی برای من .... کسی که چیزی جز مبهم نبود... *برای تمامی افرادی که تنها هستن و احساس بدی دارن:)*
من هميشه ميخنديدم... ولى بعده اون ديگه لبخندم نميزنم... #1 in sadstory
ناگهان از خواب پریدم که رفته بودی و من هنوز هزار دل سیر حرف داشتم [آباعابدین] Cover by kimiamd
هی تو ببین من شروع کردم به خوردن افکارت وحالا به لبات رسیدم با من حرف بزن
خندید. به ریش زندگی. به ریش همه. خندید. گور بابای زندگی! روی این زمین، مرگ حاکم اصلیست! حالا بگو ببینم، بازم ولادت برات با ارزش هست!؟ هه! عزیزم قبرستان مقدسه! باور نمیکنی!؟ مگر صدای خنده را نشنیدی!؟
و فلسفه مثل قهوهای تلخ و سیاه است. روح آدم را سرحال میآورد، اما سیاهت میکند. مثل شب بی ماه. #3- in love
Cover by: @Talaalo Best rank- #1 in life, #3 in poetry چه حسی دارد غرق شدن در سرمای باران، آنگاه که با فکر او گرمی... چه حسی دارد دیدن جاندادن صدها هزار نفر از خشکسالی در حالی که سیرابی... وجودش سیرابت میکند... جنگ قلب و منطق را... قلب میبرد. بینهایت-صفر!