Larry+ziam
از درد به خودش میپیچید و گریه های بچگانش تو کل اون کوچه ی تاریک طنین مینداخت.صدای خنده های اون آدمای مست هنوز تو گوشش بودن...آخه چرا از درد نمیمیره؟چرا این کابوسا تموم نمیشن؟آخه اون فقط یه پسر بچه کوچولوعه!
___________________________________
💚💙👬 👬💛❤
ز, ليام من ميترسم اونا مي خوان منو اعدا....
ل, هييشش هيچکس تا وقتي من اينجام جرعت نميکنه نزديکت شه تخس کوچولوم .کافيه دستشون بهت بخوره تا کاري کنم از ب دنيا اومدنشون پشيمون بشن
Highest ranking : #1 in fanfiction
For more than four continuous months
-داری محدودم میکنی!
+نه... فقط دارم عاشقت میکنم.
-نمیخوامش!
+دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
larry+ziam
مسئولیت کسب این افتخار بر دوش شماست...
علم،کشور و دنیا به شما مدیونند.
و این وظیفه شماست...
کره ی زمین و هر چیزی که دوستش دارید رو ترک کنید.