Not complate
38 stories
Loli pop[Z.L] by 33870onedirection28
33870onedirection28
  • WpView
    Reads 756
  • WpVote
    Votes 138
  • WpPart
    Parts 8
-میدونی جادوی چشم‌ها چیه؟ هر چشم یه داستانی پشتش داره پشت چشمای تو...یه قلب ظریف و مهربونه که فقط خودشو گم کرده میزاری باهم پیداش کنیم؟
Wish Fulfillment by Getlewallflower
Getlewallflower
  • WpView
    Reads 12,203
  • WpVote
    Votes 562
  • WpPart
    Parts 3
زین: "بهم تکست نده لیام،وات د فاک؟! [a.m 2:03] " لیام: "من هنوزم دوستت دارم،خیلی نا‌امیدم میکنه،ولی من کدوم خریم که به این نه بگم؟خواهش میکنم دوستم داشته باش!...[2:06 a.m] " Cover : @SweetSoog
Please Don't Do That by Ziam12346
Ziam12346
  • WpView
    Reads 9,412
  • WpVote
    Votes 922
  • WpPart
    Parts 17
داستان یک ومپایر عاشق
OUR HELL *~z.m~* by darkcastle66
darkcastle66
  • WpView
    Reads 35,185
  • WpVote
    Votes 4,463
  • WpPart
    Parts 55
زین: بهشت چیه ؟ هری : بهشت هِشت هِشت زین : فاک یو هزا بهشت واقعا یعنی چی ه : ببین چشاتو میبندی و دیگ نمیتونی به این دنیا برگردی دو تا در جلو خودت میبینی اون دری که قفله و نمیتونی بازش کنی بهشته ولی در دوم از قبل برامون بازه بهشت جای ما نیست این چیزیه که بقیه میگن زی- ز : ... ه : چرت ترین چیزی بود ک توعمرم گفتم اما اگر نظر منو بخوای که اصلا هیچ فاکی به نام بهشت وجود نداره. ز : ولی من به بهشت اعتقاد دارم هری بهشت من ... اونه :)
PURPLE JELLY BEANS [ziam mayne~crenshaw] by BearCutePayne
BearCutePayne
  • WpView
    Reads 521
  • WpVote
    Votes 36
  • WpPart
    Parts 3
پسر رو روی شونه‌ام انداختم و زور زدم. انگار یک خرس رو بغل کرده بودم. لیام با دستهاش، محکم لحافی رو که وقتی بچه بودم عمه‌ بزرگه‌ام برام بافته بود رو گرفته بود. ناامید شدم و ولش کردم. لیام لحاف رو ول کرد و گفت: "ببین! من نمی‌تونم تا وقتی که کمک‌ات نکرده‌م، برم. دست من نیست که!" "پس دست کیه؟" لیام با همون چشم های درشت و شکلاتی‌اش به من خیره شد؛ دستهاش رو روی شونه‌ام گذاشت. بوی شامپو بچه و شکلات تافی میداد. لیام: "تو زین... دست توئه!" <<نوشته شده از روی کتاب "پاستیل های بنفش">>
Part of he[Z.M] by Spzolfax
Spzolfax
  • WpView
    Reads 31,007
  • WpVote
    Votes 5,328
  • WpPart
    Parts 54
زین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمی‌خوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمی‌خواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخن‌هاش گرفت. -تو بهم.. تو بهم قول داده بودی زی تند تند پلک می‌زد تا از ریزش اشک‌هاش جلوگیری کنه اما موفق نشد و اولین قطره‌ی اشک زمانی از چشم‌هاش پایین افتاد که زین با بی‌رحمی بازوش رو از دست اون بیرون کشید. -قولی در کار نبود؛ همه‌ش بازی بود. با عصبانیت غرید و روش رو از اون برگردوند. -برو سراغ زندگیت! گفت و با اخم راه اومده رو برگشت و این لیام بود که با اشک به جای خالی اون چشم دوخت و به صدای بلند اون تو ذهنش گوش سپرد -فراموش نکن احساس من به تو واقعی ترین چیز تو این بازیه! از نظر تو شکست چیه؟! از دست دادنِ کسی؟! زمین خوردن تو راه موفقیت؟! نمیدونم.. اما از نظرِ اون.. شکست تنها و تنها رفتنش بود.. همین! رفتنی که اتفاق افتاد نه تنها قلبِ اون رو.. بلکه قلب هر دوی اون ها رو اسیر خودش کرد و حالا.. اینجا.. دقیقا کنارِ میدانِ ساعت.. دیگه چشم های اون پسر نمیخندید و این.. عمق فاجعه بود! فاجعه ای که ناخواسته رخ داده بود و اون رو کشته بود.. اما باید پا پس می‌کشید؟ Start: 5 January 2020
Z.I.A.M. by ziam-mayne
ziam-mayne
  • WpView
    Reads 726
  • WpVote
    Votes 11
  • WpPart
    Parts 2
Story ideas for Ziam
bully boy(book 1) by Ziam12346
Ziam12346
  • WpView
    Reads 1,514
  • WpVote
    Votes 196
  • WpPart
    Parts 7
اقا میدونم منم گاییدمتون با این استوری ها ولی قول میدم هرچقدم طول بکشه آپا همرو تموم میکنم لی تاپه???فقط همینقدر بدونید بقیه تو داستان مشخص میشه???
Get out by bahareh_
bahareh_
  • WpView
    Reads 3,056
  • WpVote
    Votes 304
  • WpPart
    Parts 6
_ برو بیرون! باورش نمیشد که لیامش داره سرش داد میزنه + تو اینکارو نمیکنی! تو منو نمیندازی بیرون! این لیام من نیست! _ لیام تو دیگه مرد! گمشو بیرون! +لیام........ -میگم نمیخوام قیافه نحضتو ببینم! + من میرم......ولی......فقط میخوام بدونی که همیشه دوستت خواهم داشت.......... بعد از این جمله،بدون توجه به بغض سنگینش سرشو انداخت پایین و رفت................شاید برای همیشه!
Travel To Love (Ziam) by Setareeh181
Setareeh181
  • WpView
    Reads 108,375
  • WpVote
    Votes 13,931
  • WpPart
    Parts 82
چهار ساله همه ازش متنفرن... پدر... مادر... برادر... حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو به درد میارن... فقط و فقط به جرم بی گناهی... بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره... تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو میبینه که از هر آشنایی براش آشنا تره... یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره... خودش هم نمیدونه... ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره ای برای داستان زندگی اون...