iam_Zquad's Reading List
3 stories
Moviola by frogmd
Moviola
frogmd
  • Reads 23,989
  • Votes 3,965
  • Parts 1
جايى كه توش زين و ليام هر آخر هفته با هم فيلم مى بينن. يا وقتى زين به فيلم ديدن، نترسيدن و دوست داشته شدن و دوست داشتن عادت نداره، و ليام به همه ى اينها عادتش ميده. ziam mayne fanfiction copyright © frogmd 2017-20
Half Of Me [Z.M/L.S]  by Leternitte
Half Of Me [Z.M/L.S]
Leternitte
  • Reads 17,612
  • Votes 2,031
  • Parts 29
[ خونی در رگ هایم، گرمایی در دستانم؛ شکوفه ای در مردابِ قلبم، نفسی برای تنِ بی نفس ام؛ میروی و، کمی دلتنگ من باش...] _______________________________ معجزه بهاى سنگينى ندارد! كه به نرخ عجيب ترين آنها، باور باالترى را ارائه دهى؛ معجزه عصايى نميخواهد كه بر دل رودى فرو رود، تا تو در شكافتگى آن شيار عريض، خداى را ببينى و باور كنى! شق القمر نميخواهد، تا در شگفتى كائنات، خداى را بهتر باور كنى؛ حتى در زنده كردن مردگان يا در گلستانى ز جنس آتش نشستن نيز وجود خداى را، براى اثبات آنچه كه حق اوست برترى ندارد بر معجزه اى كه در همين نزديكيست. معجزه در خود توست و در شگفتى هاى وجود تو بدون هيچ دخل و خرجى! تو بزرگترين معجزه اين روزهاى اين عالمی. برای من، معجزه خودِ تویی زینی من، من خدای خود رو در درخششِ خورشیدِ چشمانت دیدم...
Gamble {Z.M}.{L.S} by Pardisw_1D
Gamble {Z.M}.{L.S}
Pardisw_1D
  • Reads 18,212
  • Votes 2,449
  • Parts 18
زین کُلت مشکی رنگ رو روی شقیقه ی لیام گذاشت.بغض و گریه امونش رو بریده بود. لیام هم متقابلاً با دستای لرزون سر کلت رو روی قلب زین نگه داشت و با چشای اشکی گفت لیام_بیبی من نمیتونم اینکارو بکنم...چطور میتونم...نفسم رو...بکشم آخر جملشو نالید اما زین لبخند مهربونی بهش زد و گفت زین_تو باید اینکارو بکنی...من میخوام...حتی تا جهنم هم با تو باشم لیام خودشو جلو کشید و لب های نمکی زین که به خاطر اشک هاش طعم شوری گرفته بود،رو بین لب های خشک خودش اسیر کرد.بوسه ی نرمشون،کم کم خشن و پر از حس نیاز شد،حس دلتنگی تو وجود جفتشون موج می زد. زین آروم از لیام جدا شد و چشمای تب دار و خمارش رو به آرومی باز کرد،لیام کمی جلو خم شد و صورت خیس زین رو غرق بوسه کرد زین_یک... لیام_بیا بیخیال شیم عشق زین_دو... لیام_من نمیتونم زین زین_خداحافظ عشق من...مرد دست نیافتنی من...ماشه رو با شماره سه فشار بده زین با چشمای بسته سه رو گفت و ماشه رو کشید...اما لیام دقیقه آخر کُلت و به یه سمت دیگه پرتاب کرد گفته بود توانشو نداره،اما زین گوش نمیکرد زین_نــــــــــــــــــــــــــه