Gamble {Z.M}.{L.S}
Pardisw_1D
- Reads 18,212
- Votes 2,449
- Parts 18
زین کُلت مشکی رنگ رو روی شقیقه ی لیام گذاشت.بغض و گریه امونش رو بریده بود.
لیام هم متقابلاً با دستای لرزون سر کلت رو روی قلب زین نگه داشت و با چشای اشکی گفت
لیام_بیبی من نمیتونم اینکارو بکنم...چطور میتونم...نفسم رو...بکشم
آخر جملشو نالید اما زین لبخند مهربونی بهش زد و گفت
زین_تو باید اینکارو بکنی...من میخوام...حتی تا جهنم هم با تو باشم
لیام خودشو جلو کشید و لب های نمکی زین که به خاطر اشک هاش طعم شوری گرفته بود،رو بین لب های خشک خودش اسیر کرد.بوسه ی نرمشون،کم کم خشن و پر از حس نیاز شد،حس دلتنگی تو وجود جفتشون موج می زد.
زین آروم از لیام جدا شد و چشمای تب دار و خمارش رو به آرومی باز کرد،لیام کمی جلو خم شد و صورت خیس زین رو غرق بوسه کرد
زین_یک...
لیام_بیا بیخیال شیم عشق
زین_دو...
لیام_من نمیتونم زین
زین_خداحافظ عشق من...مرد دست نیافتنی من...ماشه رو با شماره سه فشار بده
زین با چشمای بسته سه رو گفت و ماشه رو کشید...اما لیام دقیقه آخر کُلت و به یه سمت دیگه پرتاب کرد
گفته بود توانشو نداره،اما زین گوش نمیکرد
زین_نــــــــــــــــــــــــــه