updating
17 cerita
ماجراهای من و بوچّان oleh sebbyuki
ماجراهای من و بوچّان
sebbyuki
  • Membaca 23,797
  • Suara 2,345
  • Bagian 40
🖤فن فیکی متفاوت از انیمه خادم سیاه:)♡ 🖤رده سنی: +17 🖤ژانرها: شیاطین و شینیگامیای هات(والا که ژانره!) عاشقانه، کمدی، کمی ترسناک، فانتزی، اکشن، شونن‌آی، رازآلود، درام 🖤کاراکترها: تقریبا همه هستن:) حداقل لازمه دو تا فصل اولو دیده باشین. ولی هرچی از خادم هس به طور کامل بخورین که لازم میشه♡==> سباستین♡شیل، کلود♡آلویس آندرتیکر، گرل و بر بچِ شینیگامی خدمتکارهای عمارت فانتوم هایو الیزابت و خانواده + چنتا کاراکتر اورجینال♡ و... (♡≧¤≦) شیل کاملا در دام شیطان افتاده‌است. دیگر راهِ فراری نیست. از درد فریادی بلند میکشد. زمزمه‌ای ناآشنا‌‌... سرش از درد، در حال انفجار است. ذهنش متزلزل شده است و کنترل افکارش را ندارد. نیشخندِ شیطان وجودش را به آتش می‌کشد! سباستین برای قدرت، شرورانه ترین عملی که شیاطین از انجام آن منع شده‌اند را انجام میدهد. هوس، او را کور کرده‌ است. به سمت شیل قدم برمی‌دارد. چشمان سرخش شعله میکشند. - چه احساسی داره بوچان؟ اینکه بدونید بخشی از من درونتونه و داره رشد میکنه... یه دورگه! - احساس قدرت! همونطور که از تو استفاده کردم، ازونم برای اهدافم استفاده می‌کنم. فرقی نداره از وجودِ کیه... همتون فقط وسیله‌ی انتقامِ منید! -یو آر سو سوئیت بوچّاااان -او...اوروسای!!
SHOTGUN {Z.M} [completed] oleh Antoni_walker0094
SHOTGUN {Z.M} [completed]
Antoni_walker0094
  • Membaca 57,129
  • Suara 10,298
  • Bagian 95
نابهنگامِ ناگهانِ منی! ناگهان سرزدی به دنیای تاریکم شدی نور چشمانم.. «لیام پین،فرمانده و گروهبان با تجربه است،چی میشه اگر در مسیر عملیات،هواپیمای نظامی آمریکا سقوط کنه؟ رازهای نهفته پنهان و نهان گمشده و سرگردان آینده برای مردی که بیشتر از نصف عمرش رو در خاک و خون گذرونده، چطوری مقدر شده!؟» ژانر:رومنس،اکشن،معمایی،تراژدی،سیاسی،اسمات،کمی طنز همراه این بوک باشین با کاپل کیوت زیام ✨ 1#rank ziam 1#rank زیام 1#rank zayn
dead robots [z.m] [l.s] oleh ilun_zd
dead robots [z.m] [l.s]
ilun_zd
  • Membaca 4,230
  • Suara 786
  • Bagian 25
_ما مردم رو کنترل میکنیم ما اون ربات های مرده رو کنترل میکنیم.... #ziam #larry #niall #larry_stylinson #ziam_mayn
HURRICANE  Ziam oleh corneliustheghost
HURRICANE Ziam
corneliustheghost
  • Membaca 310,383
  • Suara 38,939
  • Bagian 56
به قصد پرواز تجربه کردم سقوط را ...🧿
Gamble {Z.M}.{L.S} oleh Pardisw_1D
Gamble {Z.M}.{L.S}
Pardisw_1D
  • Membaca 18,201
  • Suara 2,449
  • Bagian 18
زین کُلت مشکی رنگ رو روی شقیقه ی لیام گذاشت.بغض و گریه امونش رو بریده بود. لیام هم متقابلاً با دستای لرزون سر کلت رو روی قلب زین نگه داشت و با چشای اشکی گفت لیام_بیبی من نمیتونم اینکارو بکنم...چطور میتونم...نفسم رو...بکشم آخر جملشو نالید اما زین لبخند مهربونی بهش زد و گفت زین_تو باید اینکارو بکنی...من میخوام...حتی تا جهنم هم با تو باشم لیام خودشو جلو کشید و لب های نمکی زین که به خاطر اشک هاش طعم شوری گرفته بود،رو بین لب های خشک خودش اسیر کرد.بوسه ی نرمشون،کم کم خشن و پر از حس نیاز شد،حس دلتنگی تو وجود جفتشون موج می زد. زین آروم از لیام جدا شد و چشمای تب دار و خمارش رو به آرومی باز کرد،لیام کمی جلو خم شد و صورت خیس زین رو غرق بوسه کرد زین_یک... لیام_بیا بیخیال شیم عشق زین_دو... لیام_من نمیتونم زین زین_خداحافظ عشق من...مرد دست نیافتنی من...ماشه رو با شماره سه فشار بده زین با چشمای بسته سه رو گفت و ماشه رو کشید...اما لیام دقیقه آخر کُلت و به یه سمت دیگه پرتاب کرد گفته بود توانشو نداره،اما زین گوش نمیکرد زین_نــــــــــــــــــــــــــه
Vraiment (متاسف) oleh shirin_em
Vraiment (متاسف)
shirin_em
  • Membaca 57,890
  • Suara 5,553
  • Bagian 49
من یه عروسکم عروسکی که لبخند به لبش دوختند عروسکی که سوخت همه ی وجودش ولی همچنان لبخند میزد چون دوختنش 🔞🔞
Depend On Him oleh ewshiva
Depend On Him
ewshiva
  • Membaca 44,186
  • Suara 6,999
  • Bagian 132
{COMPLETED} کاش همه چیز انقدر سخت نمیگذشت اما با همه ی رنجی که داشت تو دلیل ادامه دادنم شدی ~ کاپل اصلی: Ziam کاپل فرعی : Larry
Sunrise In Hollywood(Z.M) oleh youcancallmemrless
Sunrise In Hollywood(Z.M)
youcancallmemrless
  • Membaca 119,993
  • Suara 17,629
  • Bagian 76
_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه
Back To Life (ZAYN) oleh love1diran
Back To Life (ZAYN)
love1diran
  • Membaca 44,025
  • Suara 7,690
  • Bagian 53
+چرا زندگی انقدر مزخرفه؟ -نمیدونم درباره ی چی حرف میزنی، خیلی وقته زندگی نمیکنم! • زمستان فرا میرسد و با سرمای سوزناک خویش راه چاره ای برای پناه گرفتن را زمزمه ی بادها میکند..باید پناهگاهی ساخت •
sour apple [Z.M] oleh kimissleo
sour apple [Z.M]
kimissleo
  • Membaca 150,338
  • Suara 23,719
  • Bagian 129
[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرجایی که هستی خونه ی تو نیست.... برگرد خونه ت میشنوی زینی؟ من دوستت دارم... بی وقفه دوستت دارم.... برگرد بیبی.... دیگه نتونستم ادامه بدم و تماس رو قطع کردم و بلافاصله گوشی رو خاموش کردم.... https://telegram.me/dar2delbot?start=send_175PA4J