ShinyArmyOT7
- Reads 1,137
- Votes 326
- Parts 8
مینی فنفیکشن : "مترسکی بنام وی"
•| تو به منی ک یک "مترسک " با قلب چوبی را عاشق کرده ام،
فلسفه عشق ، بیان میکنی؟! |•
______________________________
وی،مترسک تنها و خالی از احساسی بود ک ادما ب سمتش سنگ پرتاب میکردن و بهس محبت خاصی نشون نمیدادن... با پیدا شدن سروکله ی اقای بوسه، وی روبه تغییر پیشرفت کرد، حرف های اقای بوسه ، ب گرمی توی وجود بی احساس مترسک اروم اروم رخنه میکرد ...
__________
اینکه من دوستت دارم برات مهمه وی؟!"
"نمیدونم اقای بوسه... من.نمیدونم دوست داشتن ینی چی و وقتی یکی دوستم داشته باشه نمیدونم چ واکنشی نشون بدم..پس نمیدونم واسم مهمه یا ن.."
اقای بوسه سرشو اروم تکون داد و گفت:
"منطقیه..."
"منطق؟ منطق ینی چی؟"
"ینی چیزی ک با احساسات هیچوقت جور در نمیاد..."
"ینی.منطق نمیتونه احساسات رو دوست داشته باشه؟!"
"نه عزیزم..نمیتونه... چون منطق اگر ی منطق واقعی باشه اصن چیزی بنام دوست داشتن رو توی وجودش نخاهد داشت...ادم ها منطق دارن وی..."
"چرا منطق دارن؟"
"چون منطق ، میگه نباید کسی رو دوست داشته چون نابود میشی چون زندگیت عوض میشه چون ب کل ی فرد دیگه ای میشی درواقع منطق یکی از راه های نجات ادم هاست..."
______________________________
ژانر: رومنس، یکم تخیلی، BL
Good end =]
کاپل: (secret)
"فنفیک کامل شده هست"
نویسنده: ShinyArmy OT7