my taste
3 stories
metanoia by nilsdeardiary
nilsdeardiary
  • WpView
    Reads 954
  • WpVote
    Votes 261
  • WpPart
    Parts 9
metanoia: (n.) the journey of changing one's mind, heart, self or way of life. اگر کنارم باشی، نور می‌تابه به پنجره و باریکه‌ش میشینه به چشم‌های جفتمون؛ آسمون آبی تر میشه و کبوترها به جای پرواز، به سمت ابدیت میرقصن. حال درخت‌های کاج، گل‌های بامبو، بوته های توت‌فرنگی، میشه غیرقابل توصیف ترین حال ممکن. کنارِ تو، من میشم رنگِ زردِ جعبه‌ی مدادرنگی‌. میشم یه موزیک ملایم، یه مزرعه پر از گل آفتابگردون و زنبق بنفش. میشم یه نوشیدنی خنک و شیرین، میشم کلوچه‌ی شکلاتیِ موردعلاقه‌ت‌. میشم دختری که لبخند زدن رو بلده و هیچ چیزی براش فاجعه نیست. از خنده‌ی تو میخندم و تو هم از خنده‌ی من. صدای خنده هامون تا آسمون میره. کنارم میمونی، مگه نه؟
fanfiction "S"[Uncomplete] by RayPer_Fic
RayPer_Fic
  • WpView
    Reads 47,511
  • WpVote
    Votes 9,633
  • WpPart
    Parts 83
•¬کاپل: چانبک،کایسو،شیچول،هونهان، دیفن •¬ژانر: تخیلی| ترسناک |خشونت آمیز |اسمات •¬خلاصه: *این داستان برگرفته از هری پاتر است* (لازم به ذکر است این امر به معنی شباهت کامل این دو اثر به هم نیست) اسم من بیون بکهیونِ. تنها موجود زنده ای که در طول تاریخ تونست از چنگال سایلر "زنده" فرار کنه..جادوگرِ نفرین شده ای که در دنیا به اسم "ترس" میشناختنش.. دوازده سال بعد از شب نفرین شده، شبی که خانواده ام رو برای همیشه ازم گرفت، مسیرم به دانشگاه سیتاکس باز شد. دانشگاهی برای یادگیری "علوم و فنون جادوگری"..جایی که فکر میکردم قراره دوره ای از زندگیم رو اونجا در سکوت بگذرونم ولی از بدو ورودم به مثلث برمودا و دانشگاه سیتاکس.. زندگیم تغییر کرد. آشنایی من با "پارک چانیول"..کسی که به اسم شیطان سیتاکس میشناختنش،شروع همه ی تغییرات زندگیم بود. تغییراتی که منو مجبور به انتخاب کرد. و انتخاب من بین درد و آسایش...... فقط "درد" بود.... Are You Ready For.. "Fear" "Future" and.."LOVE"..? ═ ∘♡༉∘ ═ #motaharelf137
" UnderWorld "[Uncomplete] by RayPer_Fic
RayPer_Fic
  • WpView
    Reads 15,744
  • WpVote
    Votes 3,375
  • WpPart
    Parts 35
•¬کاپل: چانبک | هونهان | کایسو | کریسهو •¬ژانر: فانتزی | عاشقانه | اساطیری •¬خلاصه: قدرتمند ترین خدا در میان دروازده تن از برترین ها و مالک نشان ماه و خورشید بود. نیرویی در اختیار داشت که هیچ کس توان مقابله در برابرش را در خود نمیدید. اگر میخواست؛ قدرت نابودی داشت و یا حیات میبخشید! این موهبتی بود که به اون هدیه شد. و این احساس شوم، ترس نام داشت یا حسادت؟ هر چه که بود؛ بنای یک طغیان شد و آشوب، هستی را در بر گرفت! یازده خدا و الهه با یکدیگر متحد شدند و در برابرش ایستادند؛ اما هیچ یک نتوانست او را به زانو درآورد... ارس؛ با نیرنگ او را به دام کشید و با جدا کردن دو نشان ماه و خورشید، او اسیر شد؛ روحش را به قسمت های مختلف تقسیم کردند و هر تکه برای پایداری عالم، در هستی تجسم گرفت. آفرودیت تکه عشق و دو نشان ماه و خورشید را به فرمانروای جهان برین داد و امید داشت، این توازن غیر مطلق، برای مدتی باقی باشد... اما او در جسم عشق بازگشت و این بار، بکهیون تمام قسمت های روحش را بازپس خواهد گرفت؛ و آن روز، پایان جهان است! ═ ∘♡༉∘ ═ #exist 🌿