M12kai's Reading List
129 stories
Miracle  by Zazar_96
Zazar_96
  • WpView
    Reads 534
  • WpVote
    Votes 96
  • WpPart
    Parts 3
نام داستان: معجزه کاپل: بکسو ژانر: رمنس*هایبرد نویسنده:هیلدا
Survivor's Zombie by ArxshxStylinson
ArxshxStylinson
  • WpView
    Reads 667
  • WpVote
    Votes 125
  • WpPart
    Parts 2
"و آنگاه که چشم هایش را به روی آسمان سیاه که خوشه ای از کهکشان در آن نمایان بود گشود، مطمعن شد که دیگر نمی خواست سایه ی هیچ انسانی هرگز دوباره ذره ای از کیهان را بیازارد." شروع آپ:به زودی! اسم فیک:زامبی یک بازمانده کاپل های اصلی:سُپ،نامجین،ویکوک فرعی:یونمین،کاپل سیکرت ژانر:علمی تخیلی|دارک|هیجانی|انگست
[Exo oneshots|وانشات اکسو] by ArxshxStylinson
ArxshxStylinson
  • WpView
    Reads 65
  • WpVote
    Votes 17
  • WpPart
    Parts 1
سلام اینجا از کاپل‌های اکسو وانشات میذارم3>
[The Curse Of Immortality] by ArxshxStylinson
ArxshxStylinson
  • WpView
    Reads 346
  • WpVote
    Votes 97
  • WpPart
    Parts 3
The Curse Of Immortality|نفرین جاودانگی خلاصه: سال‌های سال دو امپراطوری به نام والیا و آرکادیا در همسایگی هم وجود داشتن اما مردم والیا از وجود امپراطوری دیگه کاملا بی‌خبر بودند‌. چون آرکادیا توسط جادوی سیاه از دید انسان‌ها مخفی شده بود. آرکادیا رازی بزرگ داشت که بالاخره روزی با وارد شدن متجاوزی از خاک والیا به سرزمینش برای دیگران فاش شد، مردم آرکادیا جاودان بودند و هرگز نمی‌مردند! متجاوزی که از والیا وارد ارکادیا شده بود تاج‌گذاری شاهزاده جونگین رو خراب کرد و به واسطه‌‌ی این اتفاق جنگی بزرگ بین دو امپراطوری جاودان و غیرجاودان آغاز شد. اما آیا این جنگ بیهوده نبود؟ آیا جاودانه‌ها همیشه برنده نمی‌شدند؟ شاهزاده جونگین داشت چیزی رو از مردم پنهان می‌کرد، آن هم اینکه جاودانگی ساکنین آرکادیا در خطر بود و جونگین مجبور بود با والیا متحد بشه تا به این جنگ رو هر چه سریع‌تر پایان بده. ژانر فیک: فانتزی، تاریخی، تخیلی کاپل‌های اصلی: کایسو چانبک، هونهو کاپل فرعی: سکای
Oath by noonaamia
noonaamia
  • WpView
    Reads 928
  • WpVote
    Votes 220
  • WpPart
    Parts 9
[OATH:قسم🕊] [Couple:kaisoo] [Genres:رومانتیک،درام،ازدواج اجباری،اسمات] [writer:Mia] Up:چهارشنبه ها کیونگسو پسری سرسخت، مهربان و متواضع است. مادرش چا یونگ، اون رو به تنهایی بزرگ کرده‌. او همیشه در هنگام مشکل از دوست قدیمی و برادر ناتنی مادرش، کیم باک یونگ ثروتمند کمک می‌گرفت، مردی که علاقه خاصی به این پسر کوچولوی مؤدب داشت. و حالا که بیماری لاعلاجی دارد به این فکر می‌کند که میتواند زندگی پسره سرخود و بی بندو بارش کیم جونگین رو به اون پسر بسپاره! ^^
Inktober2023 by kaisooficology
kaisooficology
  • WpView
    Reads 3,143
  • WpVote
    Votes 781
  • WpPart
    Parts 31
𝐅𝐢𝐜 𝐍𝐚𝐦𝐞: Inktober2023 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Romance ,... 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: Naj داستان های کوتاه همراه با ۳۱ موضوع مختلف در اکتبر ۲۰۲۳ با من همراه باشید و بیاید باهم خوش بگذرونیم🤙
Cream | Kaisoo by WangYaoyen
WangYaoyen
  • WpView
    Reads 11,774
  • WpVote
    Votes 2,393
  • WpPart
    Parts 21
دو کیونگسو یه امگا با فرمون‌هایی با رایحه خامه که این براش یه جور ضعفه چون همگی میدونیم که خامه عملا بوی خاصی نداره! با آلفایی به اسم کیم جونگین آشنا میشه که عاشق خامه‌ست و... ---------🧁--------- ᝰ𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: KaiSoo, ChanBaek ᝰ𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Fluff, Romance, Omegaverse, Smut
ɪᴍᴀɢɪɴᴇ  by nazi_96
nazi_96
  • WpView
    Reads 49
  • WpVote
    Votes 20
  • WpPart
    Parts 3
داستان های کوتاه از کایسو
 LOTTO 🎴 by eliz_story
eliz_story
  • WpView
    Reads 1,514
  • WpVote
    Votes 233
  • WpPart
    Parts 2
✫ کاپل : کایسو ✫ ژانر ها : عاشقانه ، فانتزی ، اسمات ✫وضعیت : دوشاتی | هپی اند ●مهم : انتهای صفحه آخر تحلیل داستان هست بعد از خوندن دوشاتی به سراغش برید♡ ----------------------↷برش ↶------------------------ _فریاد نزن کیم کای...من زخمیش نکردم...بیا بازی کنیم...زیر اون قفس یه سیاه چاله ی خیلی عمیقه...میخوای نجاتش بدی؟؟ کای از خشم فریاد کشید _میخوام بیدار بشم پیشونیش رو محکم به میز مقابلش کوبید مهره ها بهم ریختن بیدار نمیشد بازهم کوبید بازهم .. صدای ناله ی دردناک کیونگ شنیده میشد پسر بیچاره زخم سرش رو با دو دستش گرفت اما قرمزی خون تمام صورتش رو پوشونده بود جیغ میکشید حرف نمیزد اگر هم میزد کای چیزی نمیشنید
‍↱ Asylum for a feeling ⛓ by eliz_story
eliz_story
  • WpView
    Reads 1,805
  • WpVote
    Votes 431
  • WpPart
    Parts 2
┃کاپل: کایسو │ژانر : رمنس، جنایی ┃وضعیت : دوشاتی | هپی اند ----------------------↷برش ↶------------------------ _پس اون یه قاتله ؟ _تقریبا سه قتل ... اولیش وقتی سیزده سال داشته انجام داده... دست نا پدریش از مچ قطع کرده ...بعد چند ماهم دیک یکی از پرستارای تیمارستان بریده یکی از نگهبان ها با حالت انزجار فحشی داد و پایین تنش رو چنگ زد _دارید برای هم داستان سکسی تعریف میکنید ؟ یکی از زندانی ها فریاد کشید و صدای خنده چند نفرو بلند کرد افسر ارشد انگشت وسطش رو به سمت زندانی گرفت و حرف هاشو ادامه داد _بعدش به زندان منتقل شده اما نتونستن کنترلش کنن پس توی تیمارستان یه سلول براش ساختن ...الانم اینجاست چون درست بعد از درمان کاملش همسایشو به حدی کتک زده که الان توی کماست