Regno d'Italia [ L.S ]
"تا حالا تصور کردی چقدر زندگیت متفاوت میشد اگه اون اتفاق هیچ وقت نمی افتاد ؟ " " Have you ever imagined how different your life would be if that one thing never happened ? "
"تا حالا تصور کردی چقدر زندگیت متفاوت میشد اگه اون اتفاق هیچ وقت نمی افتاد ؟ " " Have you ever imagined how different your life would be if that one thing never happened ? "
گردن بند هواپیمای کاغذی زندگی انسان ها رو عوض میکنه.اونها رو از ادمای ناشناس تبدیل میکنه به ادمایی مهم و به اونها زندگی خطرناکی میده که افراد خطرناکی اون رو احاطه کردن.اگر یک گردن بند هواپیمای کاغذی دریافت کردید با زندگی قبلی خودتون خداحافظی کنید. چه اتفاقی میوفته وقتی لویی یکی از اونها رو از فرد ناشناسی به اسم هری اس...
_میدونی زین؟ هیچ وقت همه باهم شاد نیستن . همیشه اشک همراه لبخند تو دنیاست. وقتی یکی میمیره یکی دیگه دنیا میاد .ولی عشق ... خوشحالی میاره . وقتی دیدمت فهمیدم یکی تو دنیا خوشحاله ... فهمیدم خودم شادم .
اون خیلی دوستش داشت... اما اون نه! و چه دردناک میشه، اگر معشوقه ات تورو تنها به چشمِ یه تجربه از خاطراتِ ناخوشایندش ببینه! [On going] Warnings:hardcore, mpreg [Larry stylinson AU]
لیام:تو منو دوست داری،منو ببین با غم به پسر روبهروش میگه و زین سر پایین افتادش رو بالا میگیره و به پسره شکستهی روبهروش خیره میشه زین:تو فقط توهم زدی،من معذرت میخوام که باهات بد رفتار کردم،ما یک اشتباه بودیم قطره اشکی که از چشماش میافته رو با خشم پاک میکنه دست دراز شدهی زین به سمت دستش رو پس میزنه و با پاره کر ن...
جایی که لویی توی یه آموزشگاه موسیقی کودکان کار میکنه و هری یه تتو آرتیسته که همراه با گربهـش اولی، یه زندگی آروم و بی سر و صدا داره. به علاوه ی این که هر دوتای اون ها برای تشکیل خانواده و داشتن بچه های کوچولو، یه کم زیادی اشتیاق نشون میدن. _______ " فهمیدم عشق یه عکس یادگاری نیست. عشق یه کالای مصرفیه، نه یه چیز پس...
❌چند ماه آپ نخواهد شد❌ - تو، هریتِ از آسمون افتاده، حواستو جمع کن چون از این به بعد مـــــــن دشمن توئم. لویی هریت رو توی بغلش میگیره و تن داغ و کوچولوش رو به خودش فشرده جیغش رو با بوسیدن لبهاش خفه میکنه. - دیگه نبینم کس دیگهای رو نگا کنیا، مسخرهی لوسِ زر زرو.
❌چند ماه آپ نخواهد شد❌ + دلم تنگ شده برا روزایی که سیبیلای بلندت توی تیلیت کلهپاچه میرفتن و برات ضعف میکردم. × دلم تنگ شده برا روزایی که اونقدر خوشگل بودم و با دیدنم توی ستونا میخوردی. + دلم تنگ شده برا روزایی که نوار میبستی رو ترک دوچرخه و دم خونهم میشستی و نوشابه زرد میخوردی. × دلم تنگ شده برا روزایی که قایم...
「Completed」 نمیدونست چرا باید بخاطر نبود دست زین روی پهلوش احساس آزردگی کنه؛ انگار دست زین سفیدچالهای بود که حس خوب از خودش ساطع میکرد و سیاهچاله روی پهلو لویی اونها رو میبلعید. (باید ادیت بشه اما بخاطر کامنتهایی که روی پاراگرافها باقی موندن دلم نمیاد به چیزی دست بزنم که اون کامنتها بپره پس بخاطر اشتباهات نگارش...
خطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بیمار چیه؟ چی اونقدر خطرناکه که فقط باید درمان و یا نابود بشه؟ ذهنی بیما...
کودک یتیمی که سرنوشت براش برنامه های زیادی ریخته بود توی قصر سلطنتی و دردونه شاه و ملکه بودن قشنگ بود واسش... ولی چی میشه اگه کودکی از خون و روح شاه و ملکه به دنیا بیاد؟ "این اتاق چرا پر از عکسای منه عالیجناب؟!" "من رویا هامو نقاشی میکنم لیام،گاهی هم مینویسمشون بعد میزارمش تو این اتاق و تو چه حسی داری که رویای پادشاه...
"بهاران ز شوق زمزمه ی ارغوان عشق برایت، تمام شب دیده بر هم نخواهم گذاشت. تو ای سپیدار سرخ، تو ای معنای "بودن" میان شیون های آسمان، چه بگویم ز تو؟ ز این برهان خاموش، که چه وسعتی دارد این حجم از نبودن! و تو ای خورشید طلوع نکرده ی من، کجا ماندهای؟"