anaw_73788
- קריאות 4,872
- הצבעות 703
- פרקים 5
درک روشنایی خنده دار به نظر میرسید.
حداقل برای پسری که با چشم های بسته میگذشت و شب و روز رو از هم تشخیص نمیداد.
روشنایی یک لطیفه محسوب میشد.
هر چند که این منطق تا زمان محدودی ادامه داشت...
درست قبل از شنیدن صدای بم مرد خارجی که بی اجازه وارد خونهش شده بود.
در ادامه...
برای زین، روش نایی تنها یک صدا بود.