دستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟
میان پایش هنوز مرطوب بود
چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟
نمیخواست
خودش که میدانست نمیخواست
به نفس نفس افتاد: نه
لبخند زد: دختر هورنیه من
لبانش را به دندان کشید و ناله های هلن در دهان ش خاموش شد
دستان نوازشگرش بدنش را طی میکردند: یکی از آثار هنریمی هلن!
زبان روی ترقوه اش کشید: همون قدر ظریفو شکستنی
کمرش پیچو تاب میخورد: پس چرا باهام ظریف رفتار نمیکنی؟
دستانش دور پهلوهایش قرار گرفتند: اول باید شکل پیدا کنی
همونطوری که میخوام
پای کشیده ی هلن روی شانه ی دیان قرار گرفت: شکلم بده
همین الان!
دوست دارم زبونت شکلم بده
"میدونی چویا، وقتی یکی میمیره، آدمای اطرافش برای اون گریه نمیکنن. چون اون مرده و دیگه هیچ دردی رو حس نمیکنه، توی هیچ رنج و عذابی نیست که براش گریه کنن و عزا بگیرن؛ منطقی که فکر کنی، دلیل اصلی گریه و ناراحتیشون احساسات خودشونه... واسه ی خودشون ناراحتن که دیگه اون فرد و کنارشون ندارن و قراره دلشون تنگ بشه. پس حتی ناراحتیاشونم خودخواهانه ست..."
Soukoku fan fiction
["Calum,why his body is cold?
why you are crying?."
Hazel boy says,with teary eyes,Calum tried to talk,it was NOT gonna be easy,
"Because he's gone Ashton."]
A Lashton love story by Violet.
روز روز زندگی جوانی اشرافزاده چقدر میتونه کسلکننده باشه ؟! ولی این زندگی ک توصیفش رو خواهیم خواند داستان جوانی است ک در راه شهرت و افتخار خطرات را به جان میخرد و با ماجراهایی روبهرو خواهد شد ک گاهی تا آنجا میرود ک ارزو آن زندگی های کسل کنند ولی آرام را خواهد کرد !!!
شما چه میکردید اگر میان خاک و خون بودید و افتخار و شرافت را باید فدای حفظ میهن و سرزمین میکردید؟! و گاهی انقدر داستان می پیچید ک جان هارا با گیلاسی شراب معامله میکردید ؟!
تا کجا پیش میرفتید برای حفاظت از آرمان ها ؟! چه چیز هایی را فدای شرافت میکردید و کجا شرافت را به خون میکشیدید در راه شکوفایی اهداف ؟!
داستان پیش رو روایتی از زندگی جوانی است که نگرشی متفاوت به کلمات شرافت و شیطان و مهین و آرمان دارد و معتقد بود هدف وسیله را توجیه خواهد کرد !!!!
اگر یه داستان/رمان/فنفیکشن تو سرت داری که نمیدونی چجوری باید بیاد رو کاغذ یا نوشتی ولی دوست داری بهترین باشه اینجا به دردت میخوره :)
Highest Rankings: #1 Writing #1 Humor
#1 Paranormal #1 Nonfiction
#1 Adventure #1 teenfiction #1 sciencefiction
نويسندگي يعني اينكه ساعت يازده صبح شروع كني و وقتي سرت رو بلند كني ميبيني ده شبه و تو داري از سوتغذيه جون ميدي ولي نميتوني از نوشتن دست برداري چون تازه بعد دو هفته تونستي بالاخره استارتشو بزني.
پس اگه اين كار رو نكردي،متاسفانه بايد بهت بگم تو نويسنده نيستي و اين كتاب به دردت نميخوره.
البته...
شايد هم تازه اول كارت باشه و واقعا واقعا واقعا بخواي به اين درجه از بدبختي و فلاكت برسي و بعدش منو فحش بدي...
اگه اينطوريه،بپر تو ون چون ميخوايم يه سفر رو با هم شروع كنيم...