Survivor
sharlot__20
- Reads 44,528
- Votes 11,862
- Parts 78
زمزمه ی متأثر مردم همه جا پیچیده بود.
نمیشد توی بازار قدم زد و چیزی راجع به نوه ی بزرگ لرد نشنید!
نمی شد لبخند زد...حتی نمی شد اخم کرد...
تنها چیزی که توی چشم مردم دیده میشد تأسف بود و تأسف!
از اون پسرک نجیب با نگاه معصومانه اش هیچ چیز جز یه خرابه باقی نمونده بود.
هیچکس فکرش رو نمیکرد تموم اون توهم ها و گریه های پسر واقعیت داشته باشه!
اما هنوز دیر نشده بود! با اینکه هنوز هم صدای جیغ و التماس های اون پسر توی کاخ میپیچید اما کلیسا اعلام کرده بود که همه چی رو تحت کنترل داره..
و هیچکس خبری از اون پسر نداشت.... کای توی بلند ترین برج قصر زنجیر شده بود... می سوخت، شکنجه میشد و فریاد میزد...و در پایان هر روز به سختی به گوشه ی تنگ اتاق می خزید، نوک انگشت های سوخته اش رو برای تسکین درد فوت میکرد و با بغض زمزمه میکرد
_من دیگه... نمیتونم.... سهون!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
⊹⊱Couple: sekai
⊹⊱Ganer:Romance, Smut+18 , omegavers