اسم مولتی شات : «قربانیِ تقدیر» "پایان یافته" ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ درِ این خونه سال‌ها بسته بود.... اما حالا قراره همه‌ چیز فاش بشه.... تو حاضری درو باز کنی؟ ~~~ ی آلفای جنتلمن... ی امگای یاسی با موهای سپیدِ بلند و چشم‌هایی شبیه خورشید و دریاست... و ی نوزاد، که قصه‌شون رو کامل میکنه... این فقط داستان عشق نیست...این بازگشت ی ستاره‌ست... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ تایم آپ» جمعه‌ها سناریو کامل توی پارت معرفی هست☔️ کاپل : با چند کاپل درخواستیتون🌟 «کوکمین»💜«کوکوی»💜«ناممین»💜«یونمین»💜«نامجین» «سپ»☔️«ویمین» 8 part💜 دو کاپل نظر سنجی تلگرام تازه آپ شده: سپ(یونگی تاپ)»🌟«ویمین🌟 همه کاپلای درخواستی رو توی همین بوک میزارم💜 #bts

𝑵𝑨𝑴𝑬 : 𝑲𝑰𝑵𝑮'𝑺 𝑳𝑶𝑽𝑬𝑹 . . _ اون دیگه یه معشوقه نیست...شاه آینده ی روس هاست. + ولی جفت منه...امگای منه _ متاسفم اعلی حضرت! برای گفتن این حرف ها خیلی دیر شده. ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ نویسنده : رزالین 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍,𝑭𝒂𝒏𝒕𝒂𝒔𝒚,𝑺𝒎𝒖𝒕,𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕,𝑴𝒑𝒆𝒓𝒈 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝑲𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏 𝑪𝒐𝒏𝒅𝒊𝒕𝒊𝒐𝒏 : 𝒐𝒏𝒈𝒐𝒊𝒏𝒈... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

_خودخواهانه اینو میخوام که مال من بمونی ولی موندن پای آدمی که قراره برگرده معنا میده... پای مردی که نیست، میشه موند؟ جونگ کوک، یه سایه ی سیاهه. شکارچی که توی دل شب دنبال انتقام برای گذشتشه و مُهره ی شروع این انتقام، پارک جیمینه! طراحِ لباسِ مشهوری که برای نابودی پدرش، مجبور به همکاری با جونگ کوک میشه... ▪︎couple: kookmin ▪︎Gener: dram, thriller, romance, crime, dark, smut ▪︎writer: Hanalia درحال آپ...

چشمای اشک آلودش رو به پسر رو به روش دوخت اشکاش مانند مروارید از چشای درخشانش سرازیر میشد نگاهی به اطرافش انداخت تنها چیزی که میخواست این بود که بهش پشت نکنه تنها کسی که بخاطرش زندگیشو کنار گذاشت چشماش رو رو حرفای بقیه بست تا بتونه با اون باشه genre: romantic_mysterious_smut+18 the main couple: kookmin the sub couple: yoonmin وضعیت آپ: هر هفته چهارشنبه

گرمای محبتشون، از سرمای گوله برفی شروع شد... نام: Snowball گوله برفی نویسنده: Athena_Archer زوج: جیکوک/کوکمین ژانر: فلاف، زندگی روزمره _ (AU)

داستان كوتاه -------------------- ١. بالاخره پشت سر پسر ايستاد.بزاق دهانش رو قورت داد و نگاهي به نقاشي انداخت.تابلو از رنگ هاي مشكي و سفيد و قرمز پر شده بود.رنگ هاي درهمي كه انگار بدون دقت و هدف بر روي بوم ريخته شده بودن. • ٢. ميخواست حساب كنه.صندوق فقط يكم ازش فاصله داشت اما همون جا بود كه قولش رو به ياد اورد.ديگه از رنگ آبي خبري نبود.چه كسي رو ميخواست تحت تأثير قرار بده؟آبي تنها مختص اون بود،كسي كه ديگه هيچوقت ملاقات نميكرد.

[ به سمت دریا ] 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞𝐬▪𝐊𝐨𝐨𝐤𝐌𝐢𝐧,𝐕𝐇𝐨𝐩𝐞 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞▪𝐅𝐥𝐮𝐟𝐟,𝐒𝐦𝐮𝐭,𝐑𝐨𝐮𝐠𝐡 𝘓𝘰𝘷𝘦 𝘪𝘴 𝘴𝘰𝘮𝘦𝘵𝘩𝘪𝘯𝘨 𝘵𝘰 𝘵𝘳𝘦𝘢𝘴𝘶𝘳𝘦 𝘯𝘰𝘵 𝘵𝘰 𝘪𝘨𝘯𝘰𝘳𝘦... 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧 𝐛𝐲 𝐬𝐢𝐧𝐜𝐞𝐫𝐞𝐥𝐲_𝐣𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤

■کامل شده■ زندگی جانگکوک و جین، هم خونه و هم دانشگاهی با ورود کیم تهیونگ معروف به کله کاندومی البته فقط واسه جانگکوک، به داروخونشون ، به کلی عوض میشه. جیمین به اختلال پرخوری (Binge Eating) مبتلاست و این برای جانگکوک مهم نیست چون تنها چیزی که می‌خواد، کنار اون بودنه. آیا جانگکوک می‌تونه دوست پسر خوبی باشه و به جیمین توی حل مشکلاتش کمک کنه؟ کاپل ها: کوکمین / تهجین (ورس) ژانر: روزمره ، رومنس ، فلاف ، کمدی ، اسمات

جونگکوکی که یه مجسمه ساز با استعداده که بعضی ها فکر میکنند اون عجیب غریب و منزویه! همیشه با مجسمه هاش صحبت میکنه ولی یه راز بزرگ تر داره اون عاشق یکی از مجسمه های مذکرشه و هرشب میبوستش! چی میشه اگه رازشو بفهمن! Genre :romance/angst/smut Couple : kookmin side ; vkook Writer : alba

«اِکو» تکرار! تکرارِمرگِ وجودِ بی تکرارش تو لحظات متوالیِ زندگیش،هیچوقت تکراری نمیشد! از تمام عالم، یه فضای کوچیک به اندازه آغوش "اون" رو می خواست و همون براش ممنوعه ترین بود. . . . . . نفس عمیقی کشیدو با صبوری و صدای آروم تری ادامه داد. -مثل همیشه با هم حلشون میکنیم پس ازم فاصله نگیر!دور نشو!فرار نکن! مهم نیست اون مشکل کوفتی چیه با من ازش عبور میکنی. شمرده شمرده ادامه داد -من...ازش...عبورت...میدم. دستشو کشید و دوباره سمت حموم رفتن.اینبار مقاومت نکرد،صدای غر زدنشو در حالی که دمای آب و تنظیم می کرد می شنید،اجازه داد وان پر بشه. . . . . . قطره های عرق روی ستون فقراتش سر می خوردن.فشار عصبی داشت از پا درش میاورد اما تغییری توی صورتش ایجاد نکرد.به صورتش خیره شد. -می دونی در آخر به اینجا میرسی ولی هر دفعه تکرارش میکنی. "عوضی"خطاب بهش،تو دلش گفت. سعی کرد صداش نلرزه. +و هر بار به این نتیجه میرسیم که من راست می گفتم.غیر از این بوده؟ کمی روی مبلش جا به جا شد و به نشونه نه سر تکون داد. -حرفات دلیل خوبی برای اعتماد کردن نیست پارک. با دست به خودش اشاره کرد. +بدنم چطور؟اون می تونه دلیل خوبی باشه. نگاهی به سرتا پاش انداخت. -باید ببینم... با اشارش،افرادش به سمتش اومدن.ناخداگاه دستاشو مشت کرد و محکم ایستاد.چرا عادت نمی کرد؟چرا نجات