alireza4321
فثل ششم:
افسر: دیشب یه گزارش دریافت کردیم. یه نفر ادعا کرده که حمید رو در سا ختمونی متروکه نزدیک حومه شهر دیده.
مریم: (چشمهایش گرد میشود) حمید اونجا چیکار میکرده؟
افسر: نکته عجیب اینه که خودش نرفته بوده... یه پیک فرستاده بوده اونجا. ولی اون پیک دیگه برنگشته.
(یاسر ابرو درهم میکشد، نگاهش با مریم تلاقی میکند. حس بدی به دلش افتاده است.)
مریم: (با صدای لرزان) یعنی چی که برنگشته؟