إذا كُنت تَملُك أصدقاء، إذاً أنت غني.🔐❤
الصداقة الحقيقية تُعيدُ تعريف المطر؛ لأنّها تأتي دون مقابل.🔐✨🌧
مرحباا بكم في مقهى الأصدقاء😄❤
هذا المقهى غرضه ان يجمعنا معاً مرة اخرى
الأصدقاء القدامى سيتواجدوا هنا
وكذلك نرحب بالأصدقاء الجدد
💗مرحباا بكم في :💗
❤👑 Friends Café 👑❤
عاش خیاط عجوز في قرية صغيرة وكان يخيط ملابس غاية في الجمال
ويبيعهم بسعر جيد ،في يوم من الأيام أتاه فقير من أهل القرية وقال له:
أنت تكسب مالا كثيرا من أعمالك،
أعلنت شركة الأس أم بأن الفرقة الغنائية إكسو سوف تعتزل الغناء وتتفكك.
"خبر إعتزال الفِرقة الغِنائية إكسو بعد سَبع سنوات من المجد، يُثير جَدَل الجميع ولا أحد يعلم ما هو السبب~"
#8 in yixing
#6 in kyungsoo
این فصل ادامه دوفصله قبله،پس حتما اول اون دوتا فصل رو بخونین بعد این رو شروع کنید.
یه چیز دیگه:
قشنگا،این فصل با دوتا فیک مرتبطه.
#WeCannotRemember #The3sovereignty
و داستاناشون بهم ربط دارن،پس حتما درطول اپ و همزمان باهم هرسه فیک رو بخونین که گیج نشین.
حتما قبل از شروع، دوفصل قبلی رو بخونین که بدونبن داستان از چه قراره.
هم دوفصل قبل وهم این دوتا فیک جدیدهمگی همینجا اپ میشن،پس فالو داشته باشید اینجارو.
با صدای نسبتا بلندی صدا زد:"آقا!"
نمی دانست اما گویا این لحظه ای بود که بار ها در اشعار عاشقانه ی چینی به خطِ چشم نوازِ کانجی، بر صفحه ی کاهیِ کاغذ سُراییده شده بودند...
او هم زیر چشمی نگاهی به مرد انداخت و سرش را پایین آورد.
+حالا دیدید نباید از من فرار میکردید؟...اگه من نبودم معلوم نبود....
_آخه من که شما رو نمیشناسم...گفتم شما هم...
فوری حرفش را قطع کرد. صدایش چه گوش نواز و دلنشین بود. آه! مثل اینکه داشت خواب میدید.
غم به دلش ریخت. متاسف شد که چرا تا آن مدت حتی یک بار فرصت اظهار عشق به او پیدا نکرده بود.
+حالا من رو میشناسید؟
POSTER: Lisa Perrin
- نمسیس؟ ولی اون یه الهه زنه!
+ اونم مثل تو عدالتجو بود، منم این تابلو رو خریدم چون مناسب دفترمونه.
- پس تویی که این لقب رو سر زبونا انداختی؟
+ آره... اون یه وحشی عدالت طلبه که مجازات رو خودش تعیین میکنه و هیچوقت آدم خوبی نبوده! درست عین تو! کی میدونه تو آدم خوبه داستانی یا آدم بده؟
- و تو از آدم بدا بدت میاد؟
+ من عاشقشونم!
_______
ولی من مطمئنم چراغ اتاق خاموش بود... نمیدونم این نوری که وسط خواب من داره میشاشه از کجا اومده؟
تا گردن زیر پتو بودم و این هوای سرد و نمور اخرای پاییز، با لایه های پتو دلچسب میشد... اما نه وقتی خوابم اینطوری بگا بره. قبل از اینکه واقعا بخوام از خواب دل بکنم و چشمامو باز کنم، صدای باز شدن در خونه اومد...
ولی من... پنج ساله که مادر رو هم از دست دادم! این خونه رو فقط من بلدم ولی الان، یکی با همون چراغ قوه ای که خوابمو بهم زد، دنبالم میگرده!
_______
🌀فیک: شما با کارآگاه نمسیس تماس گرفتهاید
🌀کاپل: کریسهو، کاپل سورپرایز
🌀ژانر: جنایی، معمایی، انگست، درام، دارک، اسمات
🌀تایم آپ: چهارشنبه
🌀نویسنده: حناساطی
🌀وضعیت: در حال آپ