گناه Stories

Refine by tag:
گناه
گناه

1 Story

  • 《آزورا و باروت》| 𝗔𝘇𝘂𝗿𝗮 & 𝗚𝘂𝗻𝗽𝗼𝘄𝗱𝗲𝗿   by IdaRazin
    IdaRazin
    • WpView
      Reads 134
    • WpPart
      Parts 4
    آزورا، معصوم بود... با چشم‌هایی آبی‌تر از سکوتِ اقیانوس‌های دور، و صدایی که حتی بلد نبود آتش رو صدا کنه. اما بعد... یاد گرفت بوی خون چه طعمی داره. و من؟ من هنوز تو همون لحظه گیر افتادم- لحظه‌ای که اشکاش برای آخرین بار افتادن، و از اون به بعد، فقط ماشه بود که گریه می‌کرد. دیدم چطور نور از نگاهش دزدیده شد، چطور قلبشو لای آستر کت خاکستریش قایم کرد... کنار یه فشنگِ خالی و یه رازِ بی‌صدا. دیدم که لبخندش تیر خورد، و خودش... با همون لبخند، شلیک کرد. کسی نفهمید. اما من هنوزم هر شب، اسمشو از سیاره‌ها می‌پرسم: آزورا... اون دخترِ آبی که خودش رو به باروت باخت...»