کوتاه Stories

Refine by tag:

16 Stories

The Letters For No one [completed] by itsqzll
#1
The Letters For No one [completed]by [غ]
نامه هایی کوتاه از کیم تهیونگ به جئون جونگ کوک... *Translation* Best rankings: #1text #1short #1shortstory #1jk #3btsfanfic #4angst #1کوتاه
Completed
Carrot & Mint by MintSofi
#2
Carrot & Mintby _Filosofia_
《تا حالا فکر میکردم اون زیباترین لبخند ها رو داره اما امروز متوجه شدم علاوه بر اون، زیباترین صدای جهان رو هم از آنِ خودش کرده!》 _________________________________________...
Completed
The CALLEE || Yoonmin ✔ by Augustida
#3
The CALLEE || Yoonmin ✔by AV
"مشترک گرامی، شماره شما به علت عدم فعالیت و پرداخت بدهی ها، تا اطلاع ثانوی مسدود می‌باشد. لطفا پس از دریافت این پیام، جهت جبران بدهی های خود به نزدیک ترین درگاه مخا...
Completed
𝑺𝒆𝒍𝒆𝒏𝒐𝒑𝒉𝒊𝒍𝒆 by Icy_Ros
#4
𝑺𝒆𝒍𝒆𝒏𝒐𝒑𝒉𝒊𝒍𝒆by 𝓡𝓸𝓼𝓪𝓵𝓵𝓲𝓷
"𝑨 𝒑𝒆𝒓𝒔𝒐𝒏 𝒘𝒉𝒐 𝒊𝒔 𝒅𝒆𝒆𝒑𝒍𝒚 𝒊𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒎𝒐𝒐𝒏"
Turquoisely girl notes by saakineh
#5
Turquoisely girl notesby saakineh
مجموعه ای از نوشته ها و داستان های کوتاهی که از لری استایلینسون الهام گرفتم اینجا در «Turquoisely girl notes» 💚 💙
غروبِ‌طلوع by dust_beh
#6
غروبِ‌طلوعby 𝙳𝚞𝚜𝚝
[𝐬𝐮𝐧𝐬𝐞𝐭 𝐨𝐟 𝐫𝐢𝐬𝐞] حالا که دارم با تو حرف میزنم پرده ها کمی تکان میخورد، البته ببخشید که رنگِ سفیدشان کمی زرد شده اما میشود وقتی «صبح شد تو هم بیایی؟» من قول م...
Completed
داستان کوتاه ترسناک by BlackIsHappyColor
#7
داستان کوتاه ترسناکby Katrin
نصفه شبی حوصلم سر رفته بود گفتم داستان کوتاه ترسناک بنویسم ツ
فیک های کوتاه by vkookand16
#8
فیک های کوتاهby kookV lover
اینجا فیک ، سناریو ، اسمات،..های کوتاهی که به ذهنم میاد و مینویسم.. دوسش داشته باشید. لاویو همگی^ اگه هم نظر بدید خوشحال میشم.. امیدوارم خوشتون بیاد.. بوس رو گونه همتون
یادداشت ها  by tahuram1
#9
یادداشت ها by tahura
خرده نوشته های یک ذهن حراف و یک دهان خاموش ... . . . صرفا جهت تبدیل کردن فکر به کلمه !
○سقوط ○ by shimsa0
#10
○سقوط ○by sHs
_sHs_ داستان کوتاه نوشته ها چشم انتظار نگاه شما هستن
دیده بان (ترجمه) by tnarion
#11
دیده بان (ترجمه)by Psymin
داستانی کوتاه از نویسنده‌ی محبوب مجموعه‌ی آرتمیس فاول، اوئن کالفر
روز آزادی by hammermann7
#14
روز آزادیby majid mohebbi
دیدن چهره افراد که می‌خندیدند و به من تبریک می‌گفتند حالا برایم جالب بود. شاید آزادی برای هیچ کس دیگری به این اندازه بی معنی و پوچ نمی‌نمود. مرگ کارلا هنگامی اتفاق افتاد...