گرگینه Stories

Refine by tag:
گرگینه
گرگینه

8 Stories

  • 𝐡𝐞𝐢𝐫 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 by moonriver85
    moonriver85
    • WpView
      Reads 9
    • WpPart
      Parts 3
    یه مسافرتِ کوتاه،در حدِ یه تعطیلات تابستونی... میتونه زندگیتو به کل تغییر بده..! تابستونی که قرار بود بهترین و خاطره انگیز باشه برای همه... اما فقط یادآور تلخی‌ها و تاریکی‌ها میشه... دختری کنجکاو‌ و ماجراجو که به یه سفرِ کوتاه می‌ره به مکانی مرموز و رازآلود... اما اونجا متوجه تاریکی‌ها و رازهای پنهانی میشه که دیدشو نسبت به همه‌چیز عوض میکنه... و هیچوقت نمیتونه به زندگی سابقش برگرده و ازش آدم دیگه‌ای می‌سازه... یه قصر متروکه‌ی ویکتوریایی که در عمق خودش رازها،کینه‌ها،خیانت‌های زیادی جای داده... و‌ داستان های زیادی برای تعریف کردن داره... خاندانی اشرافی و نجیب که نیمی گرگینه و نیمی خون‌آشام بودند... و یه زندگی غرق در راز و تاریکی داشتند اما فقط یک نفر می‌تونست پرده از این رازها بکشه... و او‌ کسی نبود جز لوسی...!
  • ☆My short stories☆ by maiden1489
    maiden1489
    • WpView
      Reads 125
    • WpPart
      Parts 3
    my previous love_اعتراف کردم،اما چه دیر!چون هم من زده شدم از عشقمان هم تو از معشوق خود... prince of death_زندگی معنایی ندارد،اگر هم دارد مهم نیست!تو لذتش را ببر..
  • My Knight by MonikaRainbow
    MonikaRainbow
    • WpView
      Reads 262
    • WpPart
      Parts 1
    شاهزاده الفی ک ب علت بیماریش بیش از حد ب شوالیش وابسته شده چی میشه اگه اونا فاصله رو از بین ببرن و مثل دوتا عاشق و معشوق با هم رفتار کنن؟ چیزی ک از بچگی حتی فکرشم نمیکرده حالا این وسط اگه یکیشون واقعا عاشق شده باشه چی؟ اونوقت چی میشه؟ نویسنده:sg
  • 𝐁𝐥𝗼𝗼𝐝 𝗺𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 by Aysan_basii
    Aysan_basii
    • WpView
      Reads 682
    • WpPart
      Parts 13
    داشتن خون حوا...!؟ آدم با ارزش...!؟ چه اهمیتی داشت!؟ چه اهمیتی داشت تا وقتی که به همون دلیل، تاریکی روز به روز من رو بیشتر در خودش میبلعید و پنجه های تیزش، قلب و روحم رو خراش میداد!؟ چه اهمیتی داشت...وقتی قرار بود آخرش چیزی جز مرگ نباشه!؟ یعنی...واقعا قرار بود به خاطرش بمیرم...!؟ من با ارزشم...یا این خون لعنتی...!؟چیزیی که همون اول از دیدن اون عمارت دریافت کردم خوب نبود...اما سوالی که پیش میاد اینه اگه من کنجکاوی نمی‌کردم و وارد اون آکادمی نمیشدم‌ چه اتفاقی میفتاد...؟ از کنار چه چیز ها مثل یک آدم کور رد میشدم...؟ و از چه خطر هایی درامان میموندم...؟.
  • Are You My Luna? by g_Elahe
    g_Elahe
    • WpView
      Reads 2,987
    • WpPart
      Parts 2
    [تو لونای منی؟] کامل اصلی: تهکوک جونگکوکی که به خاطر از دست دادن پدر و مادرش (آلفا و لونای پک) و امگا بودنش و از همه مهم تر نشونش ب عنوان "لونای جدید پک" مجبور میشه با کسی غیر جفت حقیقیش ، جفت و مارک بشه.... تهیونگی که بیخبر از اتفاقاتی که برای جفتش درحال افتادنه به همراه جین وارد پک جدید میشه.... کاپل اصلی:ویکوک زمان اپ: نامشخص
  • Twilight🕸️🍷 by Rose28281
    Rose28281
    • WpView
      Reads 127
    • WpPart
      Parts 1
    ژانر:خون آشام،گرگینه،تخیلی
  • 𝖳𝗁𝖾 𝗇𝗂𝗀𝗁𝗍 𝗈𝖿 𝗁𝗈𝗐𝗅𝗌 | 𝗄𝗈𝗈𝗄𝗏 by RomeooandJuliet
    RomeooandJuliet
    • WpView
      Reads 2,247
    • WpPart
      Parts 6
    در افسانه های محلی آمده است که هزاران مایل دورتر از شهر سئول جنگلی وجود دارد،جنگلی که رازهای زیادی در خود پنهان کرده و موجوداتی عجیب که فقط در افسانه های محلی از آنها یاد شده در آن وجود دارند.موجوداتی که در گذر زمان از آنها افسانه هایی گفته شده و گوش ب گوش چرخیده شده،کمتر کسی آنها را به چشم دیده و بعد از دیدن آن موجودات همانند یک موجود دیوانه شده که با دیدن ماه کامل در شب اختیار خود را از دست می‌دهد! -داستان زندگی پسری به نام کیم تهیونگ را بیان می‌کند که ۱ ماه به بلوغ او مانده و او خانواده ای ندارد،پول کمی در دست دارد که پس اندازش است و قصد دارد با آن پول خانه ای بخرد! سر انجام پس از تحقیقات متداوم و پرس و جو های بسیار خانه ای خارج از شهر پیدا می‌کند که می‌تواند با پول کمی که در دست دارد آن را بخرد،آن خانه بر خلاف ظاهر قدیمی راز های زیادی در خود پنهان کرده،راز هایی که می‌تواند زندگی کیم تهیونگ را عوض کند. آیا کیم تهیونگ می‌تواند با سرنوشتش کنار بیاید؟چه چیزی منتظر کیم تهیونگ است؟ -ما را در این داستان همراهی کنید. 𝖲𝗍𝖺𝗋𝗍:𝖩𝗎𝗇𝗎𝖺𝗋𝗒16-2023 𝖤𝗇𝖽:... 𝖴𝗉𝖽𝖺𝗍𝖾 𝖳𝗂𝗆𝖾:قولی بابت آپ بهتون نمی دم هر وقت تونستم براتون آپ می کنم 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾:𝖪𝗈𝗈𝗄𝗏,𝖸𝗈𝗈𝗇𝗆𝗂𝗇 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾:𝖮𝗆𝖾𝗀𝖺𝗏𝖾
  • [Lost Luna] by SarvnazAhmadi9
    SarvnazAhmadi9
    • WpView
      Reads 7,880
    • WpPart
      Parts 17
    لونایی که از همون اول نحس می‌دونستنش و قبل اینکه تاجگذاری کنه با یه نقشه اتاقشو آتیش میزنن و آلفایی که درست جلوی چشاش شاهد سوختن جفتشه بدون اینکه کاری از دستش بر بیاد . ...................................................................... سوزش بدی رو روی صورتش حس می‌کرد ولی قدرتی توی خودش نمی‌دید تا بتونه از سوزشش جلوگیری کنه . چشای به رنگ خونش از حجم زیاد دود داخل اتاق از اشک پر شده بود و نمی‌ذاشتن اتفاقاتی که داشت می‌افتاد رو واضح ببینه . + سرفه ... سرفه ...یکی ... سرفه ... ک.کمک ... سرفه سرفه ... کنه ... ته ...سرفه کم و بیش از بین چشای نیمه بازیش دید که یهو در اتاق باز شد . اولین چیزی که به چشمش اومد دو مردمک طلایی رنگ بود و زمزمه‌ای که به سختی به گوشش رسید . - کوکی ... چند قدم جلو اومد اما نرسیده بهش شاهد عقب کشیدنش توسط سربازا شد . ناخودآگاه دستش به دنبال اون فرد بالا اومد . + ته ... سرفه ... ته قطره‌های اشک از چشاش پایین می‌ریختن و روی لپ های لطیف و سفیدش می‌غلتیدن . به پشت برگشت و دو نفر دیگه‌ای رو هم که مثل خودش تو این اتاق حبس شده بودند و بدنشون پذیرای آتیش شده بود ، دید . درد تمومی نداشت و کم کم امونشو می برید . هق از ته دلی زد . + ته ... نه ...سرفه ... ته ... سرفه ... نمی خوام .. ته ... قبل از اینکه چشاش روی هم بیفتن زیر لب گفت . .................................