[در حال اپ]
پسر مرواریدی... ♡
دوشیک یه پسر بی خانمان که آه در بساط نداره، میره یه رستوران و سیع میکن ه بدول پول دادن غذا بخوره و بزنه به چاک، ولی جوها که از کار کنای همون رستورانه جلوشو میگیره و همینجوری که دارن بحث میکنن سرو کله ی عده مرد دم در رستوران پیدا میشه جوها به دوشیک میگه نمیخواد پول غذارو بده و فقط زودتر از اونجا بره دوشیکم میره ولی همون موقع یکی از دوستاش که بهش پول بدهکار بوده اون پول رو میزنه به حساب دوشیک، اینم عذاب وجدان میگیره و برمیگرده تا پول غذاشو بده و چیزیو میبینه که نباید...