آدمای زیادی هستن که دوستای زیادی دارن ولی تنهان، آدمایی مثل من. آدمایی که درد براشون مثل یه نیازه، مثلِ یه وعده غذاییه، آدمایی مثل من. آدمایی هستن که میشه بهشون گفت دیوونه. آدمایی مثل من!
وقتی لونای پک خبر گمشدن همسرش را شنید، دنیا روی سرش اوار شد. او فقط یک امگای ساده بود، تازه سه سال از آمدنش به آلمان و داماد بودنش در خانواده جئون میگذشت. اما حالا، وسط طوفانی از خطر و بیثباتی، باید دست به انتخابی دردناک میزد: جای خالی همسرش را پر کند یا قل یاغی و سرکش او را که دل از خاندان بریده بود را روی تخت پادشاهی بنشاند تا زمان بازگشت همسرش فرا برسد. بازی قدرت شروع شده بود، و هر تصمیمی میتوانست سرنوشت پک تیغ را تغییر دهد.
( از خلاصه قضاوت نکنید )
این کار تریسام ندارد دقت کنید ندارد