ناظر و منظور
  • Reads 13,459
  • Votes 2,688
  • Parts 17
Sign up to add ناظر و منظور to your library and receive updates
or
Content Guidelines
You may also like
Klexos / خاطراتِ ناشناخته by le_fabula
61 parts Complete
داستانِ پسر جوونی به نام "حافظ" که بازیگر مشهوریه و به دنبال دوستی میگرده که سالهاست اون رو گم کرده. اما به محض پیدا کردنش اتفاقات عجیبی رخ میدن... کلکسوس زمانی برای ما رخ میده که خاطرات گذشته رو دوباره تجربه کنیم. نه اینکه دلتنگ یا پشیمون بشیم، نه برعکس. یک جور سفر به گذشته و غنی تر کردن خاطرات دلخواهه با تصاویری که خودمون دوست داریم و شاید واقعی هم نباشن. «خواستم زنده بمانم و فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود تنها کمانم، تنها سنگم!» این هم نوعی خوشی است... که بدانی هرگز کمتر دوست نخواهی داشت هرگز تَسَلی نخواهی یافت، که مدام بیشتر و بیشتر به یاد خواهی آورد. وقتی انسان‌ کسی رو از دست میده، خاطراتش مثل برف همه‌جا رو میگیرن. اونقدر برف میباره که احساس میکنی داری زیر خاطرات یخ میزنی. هر چقدر احساست عمیقتر باشه، این برف‌ها دیرتر آب میشن. گاهی ابرها جلوی خورشید رو میگیرن و نمیذارن نور خورشید به برفها برسه و اونها رو آب کنه. و قراره تو برای همیشه زیر هجوم برف و سرما بمونی. اما هیچ برفی تا ابد باقی نمیمونه. پرتوهای گرمابخش خورشید فرا میرسن و برفهای ناراحتی آب میشن. این داستان "حافظ" ه. که تلاش میکنه تا دوباره نورِ امید رو در زندگی‌اش پیدا کنه. امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. نویسنده: lele
You may also like
Slide 1 of 10
Klexos / خاطراتِ ناشناخته cover
تُو تنها متعلّق به منی! | Ongoing S² cover
mi.. sin♡[Kookv]  cover
Oneshot (Stray Kids) cover
𝑴𝒚 𝒘𝒆𝒓𝒆𝒘𝒐𝒍𝒇 𝒅𝒂𝒅𝒅𝒊𝒆𝒔🐺🪽 cover
Muted(Ziam Mayne) cover
Stray Kids [One Shots] cover
In My Mind  cover
𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 | 𝖥𝗎𝗅𝗅 cover
agate cover

Klexos / خاطراتِ ناشناخته

61 parts Complete

داستانِ پسر جوونی به نام "حافظ" که بازیگر مشهوریه و به دنبال دوستی میگرده که سالهاست اون رو گم کرده. اما به محض پیدا کردنش اتفاقات عجیبی رخ میدن... کلکسوس زمانی برای ما رخ میده که خاطرات گذشته رو دوباره تجربه کنیم. نه اینکه دلتنگ یا پشیمون بشیم، نه برعکس. یک جور سفر به گذشته و غنی تر کردن خاطرات دلخواهه با تصاویری که خودمون دوست داریم و شاید واقعی هم نباشن. «خواستم زنده بمانم و فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود تنها کمانم، تنها سنگم!» این هم نوعی خوشی است... که بدانی هرگز کمتر دوست نخواهی داشت هرگز تَسَلی نخواهی یافت، که مدام بیشتر و بیشتر به یاد خواهی آورد. وقتی انسان‌ کسی رو از دست میده، خاطراتش مثل برف همه‌جا رو میگیرن. اونقدر برف میباره که احساس میکنی داری زیر خاطرات یخ میزنی. هر چقدر احساست عمیقتر باشه، این برف‌ها دیرتر آب میشن. گاهی ابرها جلوی خورشید رو میگیرن و نمیذارن نور خورشید به برفها برسه و اونها رو آب کنه. و قراره تو برای همیشه زیر هجوم برف و سرما بمونی. اما هیچ برفی تا ابد باقی نمیمونه. پرتوهای گرمابخش خورشید فرا میرسن و برفهای ناراحتی آب میشن. این داستان "حافظ" ه. که تلاش میکنه تا دوباره نورِ امید رو در زندگی‌اش پیدا کنه. امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. نویسنده: lele