خلاصه داستان:پارسا ؛خودساخته، سرد و متنفر از اکثر موجودات! از جمله خودش! اون مثل یه دانشجوی عادی زندگی نمی کنه.اون یه آدم عادیه ولی عادی فکر نمی کنه، عادی زندگی نمی کنه. ولی با ورود آریا ورق برمی گرده.زندگی پراز تنفر اون از دوست داشتنها پر می شه.و شاید اون حتی بتونه خوشبختی رو پیدا کنه. ...اگه سرنوشت اجازه بده... مقدمه: از خودم متنفرم... چرا؟ خب می شه از دلایلش به شغلم اشاره کرد. شغلم چیه؟ خب به بدنم مربوطه...به زودی می فهمید. اسم من پارساست.20 ساله.دانشجوری رشته ریاضی.قدم متوسطه و چشمام سبز و موهام مشکی.چیه فکر کردین خیلی جذابم؟ غلطه! تصورتون رو از جذاب به"بچه خوشگل"تغییر بدید! ?توجه! دارای صحنه های جنسی?
46 parts