نایل :«زیــــــــــن؟؟» وایستاد ولی برنگشت نایل :«زین خواهش میکنم نرو.. لطفا» خیلی آروم برگشت و با چشماش که به خاطر اشکی که توشون جمع شده بود برق میزدن نگام کرد و گفت زین :«نمیتونم نایل.. متاسفم» و سریع برگشت که بره ولی با صدای دادم متوقف شد نایل :«زین اگه الان بری بدون زخمی بهم زدی که شاید بعد از چند وقت خوب شه ولی همیشه جاش میمونه و من هیچوقت اینو فراموش نمیکنم و هیچوقت بخاطرش نمیبخشمت» مکثی کرد و گفت زین :«خدافظ نایل» خیلی سریع درو باز کرد و رفت نایل :«لطفا نرو»