تو صندلی ای که نشسته بود بیشتر فرو رفت تا مبادا از همون فاصله ی دور هم قابل تشخیص باشه. دود سیگارشو بیرون فرستاد و از همون فاصله مثل مردم کنارش به صحنه خیره شد. طولی نکشید که اونی که منتظرش بود اومد روی صحنه و بعدش صدای کر کننده تشویق مردم کنارش. شروع کرد به نواختن. و پسر،حس کرد تو هوا معلقه حس کرد داره تو هوا میچرخه و بعد بوم،نفهمید کی و چطور،ولی حس کرد پرتاب شده دقیقا وسط خاطراتش خاطراتی که حالا شکسته به نظر میرسیدن...