پروانه ها اون پروانه ها همجا هستن ازشون متنفرم تنها راه خلاصی ازین کابوس باز کردن چشمامه. وقتی شیش ساله داشتم شاهد قتل و کشته شدن اعضای خانوادم بودم... میتونم بیاد بیارم اون شب رو ...قرمزی خون رو...لحظه ای که زیر میز بزرگ چوبی پنهان شده و زانوهامو تویه شکمم جم کرده بودم و از گوشه ی پارچه ی براق سفیدی که مامانم با عشق اونو رویه میز پهن کرده بود ..همچیو میدیدم. مردی با خالکوبی پروانه رویه دست چپش... the roses that never grown up...