تهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ بود . انگشتش رو به آرومی روی لبه ی تیز خنجرنقره ای که دستش بود کشید و وقتی دید چطور زخم انگشتش به سرعت ازبین رفت ، لبخند کمرنگی روی صورتش شکل گرفت . فلز تنها چیزی بود که بهش آسیبی نمیرسوند . تهیونگ در مقابل " فلز" آسیب ناپذیر بود . تهیونگ در مقابل " نقره " آسیب ناپذیر بود . ----- #Mine Wrriten By @softieparadise Translated By #beth ----- : متعــلق به من | نوشته شده توسط @softieparadise #Beth ترجمه ازAll Rights Reserved